رمان طلا پارت 24
در پرونده فقط زمانِ دستشویی رفتنِ طلا را ننوشته بودند.
-خلاصش میکنم ،اگه همینجوری بخوای به اولدرم بولدرمت ادامه بدی ناراحت نشو اگه دیدی یه روزی این دختر فروخته شده به یه مرد عرب،یا چه میدونم یه بلایی سرش اومد ،رفت کما،قطع نخاع شد یا نه اصن شاید اوردمش پیشِ خودم بمونه میدونی که از دخترای جوون خوشم میاد.
دیگر چیزی جلو دار داریوش نبود ،پرونده را به سمتی پرت کرد .
زیرِمیز عسلی را گرفت و پرتش کرد سمت فرخ اما فرخ از جایش بلند شد و جا خالی داد.
سهیل سریع آدمهای داخل حیاط را صدا زد تا به کمک بیایند.
داریوش به سمت فرخ یورش برد ،هاتف هم که از شرایط پیش آمده راضی بود به سمت سهیل رفت.
داریوش یقه ی فرخ را در دست گرفته بود ،چپ و راست مشت حواله ی صورتش میکرد،فرخ کاری از دستش بر نمی آمد.
+مرتیکه ی حرومی تو با چه جرائتی این حرفارو میزنی؟(مشتی به بینی اش زد)من اگه تو رو آدم نکنم از سگ کمترم،فقط نزدیکِ اون دختر ببینمت پارت میکنم فرخ،پارت میکنم پدر سگ
از آن طرف هاتف داشت سهیل را زیر مشت و لگد له میکرد.
شش نفری که در حیاط بودند وارد شدند،سه نفر سمت هاتف و سه نفر سمت داریوش رفتند.
سهیل و فرخ را از زیر دست و پای آن دو در اوردند و شروع کردند کتک زدنِ هاتف و داریوش ،یکی میزدند وسه تا میخوردند.
-کافیه
این کلمه را فرخ وقتی داشت خونِ گوشه ی لبش را پاک میکرد گفت.
-پرتشون کنید بیرون
زیرِ بغلشان را گرفتند و بلندشان کردند،خون از دماغ و دهنشان جاری بود .
وقتی خواستند از در خارج شوند فرخ داریوش را صدا زد.
دونفری که او را گرفته بودند ،او را به سمت فرخ برگرداندن،داریوش به سختی گردنش را بالا آورد و به فرخ نگاه کرد.
صورتش زیر مشت های داریوش نابود شده بود.
-قصدم آسیب رسوندن به اون دختر نبود اما حالا که تنت میخاره منم میخارونمش
داریوش با نیمه جانی که در بدنش مانده بود،دست و پایی زد تا باز هم به فرخ حمله کند اما نتوانست،او را کشیدند و بردند.
آنها را کنار ماشین ، روی زمین پرت کردند و رفتند.
-آقا فک کنم باید کنترل شما رو می اوردیم ،اشتب شد
خواستند بخندند اما بند بند و جودشان درد میکرد.
داریوش به سختی بلند شد و خودش را به در ماشین رساند
+هاتف اون سوئیچو بنداز ،تن لشتم جمع کن بتمرگ تو ماشین تا بریم
سوئیچ را پرت کرد سمت داریوش و خودش هم بلند شد در ماشین نشست.
تمام سر وصورت و لباسشان خونی بود.
-ولی خوب زدنمون
+خیلی وقت بود همچین کتکی نخورده بودم
-چسبید
راه درمانگاه را در پیش گرفت،تقریبا نزدیک وقتی بود که شیفت طلا تمام میشد.
گوشی اش را در آورد و به جواد زنگ زد.
-جانم آقا
+کجایی
-جلوی درمونگاه
+نیومده بیرون؟
-نه هنوز
+اومد خبر بده بهم
-چشم آقا
گوشی را قطع کرد.
+تو از درمونگاه پیاده شو با یکی از بچه ها برو
-باشه آقا
به درمانگاه رسیدند همان لحظه طلا از درمانگاه خارج شد ،هاتف سریع از ماشین پیاده شد.
داریوش کمی طلا را تعقیب کرد ،جایی که خلوت تر بود و طلا منتظر تاکسی بود ،دو تا بوق زد.طلا برگشت و با دیدن ماشین آشنای داریوش ،بدون توجه به راهش ادامه داد.
داریوش کلافه روی فرمان ماشین کوبید.
+فقط یه بار لجبازی نکن
از ماشین پیاده شد و صدایش زد.
-طلا یه دیقه وایسا کارت دارم
این اولین بار بود که اسمش را صدا میزد به جای پسوند و پیشوند.
طلا برگشت سمت داریوش ،خواست دهنش را باز کند و داریوش را فحش کش کند اما تا صورتش را دید دهنش را بست.
طلا…
سر و وضعش افتضاح بود ،جوری بود که انگار در استخر شنا کرده باشد.
وحشت زده سمتش رفتم ،وجدانِ کاریم اجازه نمیداد بی توجه باشم،البته که هر چه میکشم از این وجدان کاری است.
+چی شده؟این چه وضعیه؟
بی توجه به حرفم دستش را سمت صندلی کناری دراز کرد.
-میشه بشینی تو ماشین یکم حرف بزنیم؟
-نه نمیشه ،باید یه سر بریم درمونگاه تا زخماتو نگاه کنم
چشمانش را روی هم گذاشت.
-نیازی نیست لطفا بشین تو ماشین
+نمیشینم
در صورتم طوری عربده زد که احسا س کردم تار های صوتی اش پاره شد.
-گفتم بتمرگ تو ماشین دو دیقه
مردی از کنارمان رد شد ،آمد جلو و پرسید.
-مشکلی پیش اومده خانوم؟
در ماشین را محکم بهم کوبید و خواست به سمت او برود که من پیش دستی کردم و پاسخ دادم.
+نه آقا مشکلی نیست شما بفرمایید
خودم هم بدونِ نگاه کردن به او رفتم و روی صندلی کمک رانند نشستم.
چند لحظه بعد خودش هم سوار ماشین شد،از نفس های بلندی که میکشید ،معلوم بود خیلی عصبانی است.
اما من هم به اندازه ی او عصبانی بودم
.
+خب؟چی میخواستی بگی