رمان طلا پارت 146
#part_645
از بین دندانهای قفلشده اش غرید.
+ اینقدر منو بلد نباش لامصب
-بیشتر از همه از این خوشم میاد
+من تو حالت عادیم هیچچیز و هیچکس برام مهمتر از تو نیست
-ولی تو اوج عصبانیت کنترلتو از دست میدی
+وقتی عصبی میشم و اون لحظه تو دوروبرمی همش این تو ذهنمه که به تو آسیبی نرسه همش با خودم تکرار میکنم تو کنارمی تو پیشمی کاری نکنم که ازم بترسی ،فرار کنی ازم
-توانایی اینو دارم تو همون لحظه برات بمیرم
مهر سکوت با لبخند روی لبهایش نشاندم. جای زخم روی لبم درد میکرد اما نه آنقدر که مانع بوسیدن او شود .
-عاشقتم
لبخند روی لبش اشک را در چشمانم مهمان کرد .
+من بیشتر
– نمیخوام سر این موضوع بحث کنیم هرچقدر که تو منو دوس داری من یه پله بالاترم
#رمان_طلا
#part_646
سرش را به سمتی کج کرد.
+دقیقاً منم نمیخوام بحث کنم پس من بیشتر
چشم در حدقه چرخاندم.
+ باز این کارو تکرار کردی؟
-دقیقا همون کارو کردم
+باید یه تنبیه اساسی بشی تو اینجوری با هم آبمون توی یه جوب نمیره
-من آماده ی تنبیهم
+مطمئن؟ باید نفس داشته باشی ها
با اطمینان پاسخ دادم .
-من نفسم خوبه
+تقصیر خودته بعد نگی چرا اینجوری کردی
-نمیگم
لبهای باد کردهام را باز به دهان کشید و تا میتوانست بوسید جوریکه واقعاً نفس کم آوردم .
با مشت به سینه اش زدم تا کمی دور شود.
+چی شدی تو که میگفتی نفست خوبه
#رمان_طلا
#part_647
خودش هم نفسنفس میزد .
-تنبیه این بود
+آره
-میشه منو هر لحظه تنبیه کنی لطفا
+نه نمیشه
-پس منو مجبور به کرایی میکنی که دلم نمیخواد
+مثلا؟
-سیگار کشیدن
+بیا این بحث سیگارو ببندیم
-به نظر من که بحث جالبیه
سرشانه ام را کمی پایین داد و دندانهایش را روی شانهام فشار داد.
– بدنمو تیکه تیکه کردی همهجام کبوده
+ تقصیر خودته
-تومنو تیکه تیکه میکنی تقصیر منه؟
+ خوشمزهای چون
-تیشرتمو در بیار
مردمک چشمانش گشاد و منحنی ای رو لبش ایجاد شد .
#رمان_طلا
#part_648
+چی؟
-تیشرتمو در بیار
چشمانش را ریز کرد و در نگاه شیطانی ام زل زد.
+بشین بچه
-باشه خودم در میارم
از آغوشش جدا شم و روی پا دقیقاً روبهرویش ایستادم .
همانطور که در چشمانش خیره بودم لبه ها ی تیشرت را به دست گرفتم و بالا کشیدم .
سرخشدن گردنش کاملاً مشخص بود.
آرامآرام دستانم را بالا کشیدم ،سوتینی در کار نبود.
هیچ عجلهای برای اتمام کار نداشتم.
بدنم را کمی پیچوتاب دادم و تیشرت را از تنم بیرون کشیدم.
بدن خودم هم شروع کرده بود به داغ شدن.
– نچ… ولی هنوز گرمه کمک میکنی شلوارمو در بیارم
جهشی زد ،دست دور باسنم گذاشت جلوکشیدم.
از همان پایین چشمانش را بالا کشید.حال در چشمان او شرارت موج میزد.
#رمان_طلا
#part_649
+ آروم نمیگیری؟
-نه
کمی شلوارم را پایین کشید زبانش را دور نافم چرخاند .
بهیکباره تمام نیروی تنم را به غارت بردند روی دو پا ایستادن برایم سخت بود .
کمی خودم را عقب کشیدم او هم نامردی نکرد محکمتر مرا جلو کشید.
دست درون موهایش فرو بردم و سرش را کمی عقب دادم لب به دندان گرفتم تا صدایم را کنترل کنم.
شلوار را پایینتر کشید و کامل از پایم در آورد.
با دست پاهایم را از هم فاصله داد.دستش را آرام آرام از مچ به بالا میکشید.جوری که فقط نوک انگشتانش با پوستم برخورد میکرد.
نتوانستم تحمل کنم و پاهایم را بهم نزدیک کردم ضربهای به را پایم زد.
+پاهاتو نبند
#رمان_طلا
#part_650
-نمی تونم
+پاهاتو ببندی همونجا کارو تموم میکنم
تنها چیزی که الان دلم نمیخواست و میتوانست دیوانه ام کند دست کشیدن از کارش بود.
سرم را تکان دادم و پاهایم را از هم باز کردم.
+ آفرین دختر خوب
باز کارش را از روی مچ پایم شروع کرد و رو به بالا آمد.
برای اینکه پاهایم را نبندم دست روی شانهاش گذاشتم و به سمت شانهاش خم شدم، نفسهای تند و پشت سرهمی که میکشیدم ضربان قلبم را بالاتر برده بود.
+آها همینجوری خوبه پاتو تکون نده
واقعاً سخت بود با آن حال یکجا ایستادن.
کمرم را صاف کردم و باز روی شانهاش خم شدم ، آروم قرار نداشتم.
به نقطهی حساسم که رسید با لمس کوچکی دستش را تا امتداد ران دیگرم کشید.
– داریوش نکن این کارو لعنتی
خونسرد پرسید.
#رمان_طلا
#part_651
+ چکار؟
اسمش را با حرص گفتم.
– داریوش
باز دستش را روی پایم حرکت داد و به سمت بالا آکشید.
لب بالایی ام را به دندان گرفتم و دستانم را روی شانهاش فشار دادم.
+دیگه اسم سیگار نمیاری
-داریوش
باز دستش را از آن نقطه رد کرد .کم مانده بود گریه کنم.
+ بهم بگو دیگه اسم سیگار نمیاری
قطرهای اشک از چشمانم افتاد.
-باشه لعنتی باشه
+باشه چی؟
-دیگه اسم سیگار نمیارم
دستش را بالا کشید و به نقطهی حساس بدنم رساند.
با اولین لمس رخوت تمام بدنم را فراگرفت… بی نفس لب زدم.
– می…میخوام … بشینم
#رمان_طلا
#part_652
+نمیشه
حرکت دستانش تند شد.
-نمیتونم… وایسم
دستش را وارد بدنم کرد.
انگار نفسم برای لحظهای رفت خواستم روی زمین بنشینم شویم که خودش از روی مبل بلند شد و دست دور کمرم گره زد نگذاشت بنشینم.
آنقدر لپهایم را از داخل گاز گرفته بودم که همه زخم بودند.
حرکت دستش را نگه داشت و روی صورتم خم شد. زبان روی لب خشکم کشید.
– چرا …چرا وایسادی؟
+پاهاتو بستی عروسک
پاهایم راباز کردم،این بار سرعت کارش خیلی بیشتر بود ،لبانش را در یک میلیمتری لب هایم قرار داده بود .
-آخ …داریوش آخ
+جونم؟جون داریوش ،نفس داریوش
سر روی شانه اش گذاشتم چشم بستم. تا دیوانه شدن چند لحظه فاصله داشتم فاصله داشتم که به آنی بدنم با فشار تخلیه شد.
#رمان_طلا
#part_653
دستش را هنوز روی بدنم نگهداشته بود و این باعث میشد من هنوز مشتاق باشم.
کمی مرا از خود دور کرد و نگاهم کرد.
+ میتونی ادامه بدی عشقم؟
سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم .
+اذیت نمیشی؟
-نه
شلوارش را از پا درآورد ، مرا به خود نزدیک کرد.
در آن لحظه مغزم خالی از هر مشکل و بدبختی و غم بود.
کمرم را بالا کشید در گوشم پچ زد.
+پاهاتو دور کمرم حلقه کن
کاری که گفته بود را انجام دادم و دست دور گردنش انداختم.
بدنم را کمی پایین تر فرستاد خود را آرامآرام وارد بدنم کرد.
بهمعنای واقعی کلمه نمیتوانستم نفس بکشم هوا را ذرهذره میبلعیدم .
ماین بار درد به صفر رسیده و صددرصدش لذت بود .
#رمان_طلا
#part_654
دست پشت کمرش بردم و از شدت لذت ناخنم را در گوشتش فرو کردم.
پاهایم را از دور کمرش باز کردم او همانطور سر پا به کارش ادامه داد.
-داریوش دارم میمیریم
+ فدای تو بشم من زندگی
چند دقیقه بعد هر دو در آغوش هم روی مبل بودیم.
هنوز هم ریتم نفسهایمان منظم نشده بو.د موهایم را به طرفی جمع کرد بوسهای روی گونهام کاشت.
+حالت چطوره فرشته ی من
-عالی ام
+درد و اینا
-صفر،هیچی
+قربون تو بشم من
نگاهی به اطراف خانه انداختم.
-کی برمیگردیم خونه؟
+ بریم اونجا یا همینجا خوبه
#رمان_طلا
#part_655
-برای من فرقی نداره
+اینجا بهتهر از نظر من
– باشه هرچی تو بگی
ذاتا من کار من بزودی تمام میشد با او…این خانه یا آن خانه فرقی نداشت تا وقتی که کنار او بودم
+ فردا بریم چند تا وسیله بخریم
-اینا که همشون سالمن
+ دوست دارم با سلیقه ی خودت اینجارو بچینی
لبهایش را بوسیدم .
———————————————————————-
جنسها دیشب نرسید هاتف به داریوش زنگ و گفت چند تا مشکل هست تا چند روز نمی تواند بیاید.
من هم به همان شماره ی ناشناس پیام دادم و موضوع را گفتم او هم با گفتن ما عجلهای نداریم اعصابم را بیشتر بههم ریخت.
حاضر و آماده جلوی آیینه ایستاده بودیم.
من جلوتر و او کمی عقب تر از من ایستا بود.
پیراهن مشکی و شلوار مشکی به تن داشت ،از آیینه نگاهش که به من زل زده بود را غافلگیر کردم