رمان طلایه دار پارت 108
با رفتن مرضیه، بیبیگل به در ضربه زد و با محبت گفت:
– شاداب جان؟ مادر صدامو میشنوی؟ در و باز کن تا همه چیز رو برات توضیح بدم.
جوابی نگرفت و این بیشتر او را ترساند.
چند لحظهای طول کشید تا مرضیه برسد.
– کجا موندی تو مرضی؟
مرضیه با هول گفت:
– بیا بی بی کلید های یدک رو آوردم… شاداب جواب داد؟
بی بی تنها گفت:
– نه!
دسته کلیدهای یدک را گرفت و با هول گفت:
– کدومه؟ اینا که زیادن.
مرضیه بیچارهوار نگاهش کرد و هیچ نگفت…
آن طرف تر معین از گریه خوابش برد اما خواب بر چشمهای رسام حرام شده بود.
تمام و فکر و ذکرش معطوف شاداب شده بود.
روی تخت طاق باز دراز کشید و در تاریکی به سقف خیره شد.
با کلافگی دست روی قلبش گذاشت.
چرا هر از گاهی تیر میکشید؟
حالِ درونیاش خوب نشده بود که هیچ بدتر شده بود.
انگار دلش شور میزد اما نمی دانست چرا.
پوزخندی زد و خطاب به قلبش گفت:
– تو هم کم آوردی نه؟ نکنه مریض شدی؟
دیگه دارم پیر میشم.
خوابش نمیبرد.
نگاهی به معین انداخت که وسط تخت خواب بود.
شاداب چطور بدون او خوابش برده؟
– فقط یه نگاه به مامانت بندازم… زودی میام پیشت پسرم!
آرام بوسهای به لپ نرم و تپل معین زد و از روی تخت بلند شد.
حتما باید شاداب را میدید… شاید حالش بهتر میشد.
از اتاق بیرون زد و به سمت طبقه بالا رفت.
متعجب بود چطور برقهای سالن روشن است و خبری از بیبی و عمه نیست؟
هنوز به طبقه بالا نرسیده بود که با سر و صدایی خشکش زد و روی پله ها ایستاد.
گوش تیز کرد و با شنیدن صدای گریه بیبی نگران پله ها را دو تا یکی بالا رفت.
مرضیه با دیدن رسام… ترسیده از در فاصله گرفت و دسته کلیدها از دستش افتاد.
رسام نگاهی به کلید ها و بیبی که چشمهایش از گریه سرخ شده بود انداخت و لب زد:
– چه خبره؟ این چه حالیه؟
مرضیه لال شد… چه داشت بگوید؟
رسام طاقت نیاورد و با صدای بلند تری غرید:
– دِ یکی تون حرف بزنه.
بیبی با گریه نالید:
– دردت تو سرم پسرم! شاداب تو اتاق گیر کرده هر چقدر صداش میزنیم جواب نمیده… از صبح تو اتاقِ.
لحظهای احساس کرد دنیا روی سرش خراب شده.
نفس سختی کشید و نفهمید چطور خودش را به در اتاق رساند.
بیتوجه به صدا زدن های مرضیه، به در کوبید و بلند داد زد:
– شاداب؟ عزیزم؟ جواب بده… در و باز کن!
– مادر شاداب کلید نداره که.
مرضیه چنگی به گونهاش زد و برای بیبی چشم ابرو آمد…
حرکتش از چشمهای رسام دور نماند.
با شک پرسید:
– یعنی چی کلید نداره؟ پس چطور در و قفل…
ادامه نداد…
تازه دو هزاریاش افتاده بود.
چقدر کممم
آقا اون درو زودتر باز کنید ببینیم شاداب چشه🤦♀️