رمان طلایه دار

رمان طلایه دار پارت ۳۳

4.8
(5)

سکوتِ شاداب مهر تایید روی حرفِ بی بی گل زد!
بی بی همین که وارد اتاق شد و چشمش به شاداب افتاد، سریع گونه‌اش را به چنگ گرفت:

– یا خدا! شاداب مادر؟

وضعیتش کم از میت نداشت!
دراز کش روی تخت افتاده بود و صدای نفس‌های بلندی که به سختی از تختِ سینه‌اش بیرون می‌پرید سکوتِ اتاق را خورد می‌کرد.

بی بی گل سریع به سمتِ تختِ شاداب پا تند کرده و کنارش لبه‌ی تخت نشست.

دخترک پلک بسته بود.
گوشه‌های لبش از خشکیِ زیاد ترک برداشته بود و قطره‌های عرق روی پیشانی بلندش نشسته بودند.

دست دراز کرده و به ارامی پیشانیِ شاداب را لمس نمود.
از داغیِ زیادش متعجب دستش را عقب کشید و زیر لب پچ زد:

– یا امام رضا این دختر چرا اینقدر داغه!

آرام با کف دست به گونه‌ی شاداب کوبید و صدایش زد:

– شاداب؟ دخترم؟

ناله‌ی کوتاهش میانِ خواب و بیداری به گوش رسید‌
بی بی گل پشتِ سرس نشسته و دوباره صدایش زد:

– شاداب مادر؟ باز کن چشاتو!

سرش را از روی بالش برداشته و روی دو پای خود قرار داد، ناله‌ای کوتاه از میانِ لب‌هایش بیرون پرید و تنها یک کلمه زمزمه کرد:

– رسام!

میانِ خواب و بیداری فکر رسام به ذهنش خطور کرده بود و چقدر تنها بود!

دلِ احمق و گوشه گیرش طلب همان مردی را میکرد که زنی دیگر را به نکاح خود در اورده بود.

از درد و ترس و حالِ بدی که داشت، ابرو در هم کشیده و در خود لول خورد.

از دوری رسام تب کرده بود و تنِ کوچکش این داغ را تحمل نمی‌کرد که اینگونه به بیماری افتاده بود.

دستِ بی بی گل مدام روی صورتش حرکت می کرد و پچ می زد و شاداب نمی‌فهمید.

نمی‌فهمید این زن چه می گوید و چرا رسام نمی‌آمد؟
چرا رسام نجاتش نمیداد؟

در باتلاق خواستنِ آن مردِ نامسلمان به دست و پا افتاده بود و خبری از رسام نبود!

بی بی گل ترسیده از کنارِ شاداب بلند شد و به سمت تلفنِ بیسیمی که روی میز بود رفت.

با دست‌هایی لرزان شماره‌ی اورژانس را گرفته و کمی مکث کرد و همین که صدای زنی داخل گوشی پیچیده شد ترسیده گفت:

– خانم دستم به دامنت بچم داره از دست میره!

این اخرین جمله ای بود که به طرزِ گنگ وار در گوشش پیچیده شده بود.

کاش بی بی گل بجای زنگ زدن به اورژانس، به رسام زنگ می زد!

رسام تنها کسی بود که اکنون می‌توانست زخم‌هایش را التیام ببخشد!

روی تخت بیمارستان چون تکه گوشتی بی جان افتاده بود.

پرستار بالای سرش ایستاده بود و با اخم‌هایی در هم به دست کوچک و سفیدش خیره شد و گفت:

– خانم دخترتون خیلی بد رگه! رگش اصلا پیدا نمیشه، نمیتونم بهش سرم بزنم.

حرفش را زده و دوباره سوزنِ آنژوکت را داخل دست شاداب فرو کرد.

دخترک میان خواب و بیداری ناله‌ای از درد سر داد و پرستار با کلافگی گفت:

– نمیشه، اجازه بدین یکم…

حرفش را زده و سپس از اتاق خارج شد.
بی بی گل بالای سر شاداب ایستاد و روی پیشانی عرق کرده اش را بوسید:

– شاداب مادر؟

از طرفِ دیگر راضیه شروع به نمک ریختن کرد و با غیض گفت:

– الله الله!
جوونای این دوره و زمونه که روغن نباتین، چرا حالش بد شد یهو!

بی بی گل دردش را فهمیده بود که هیچ نمی‌گفت!
حتم داشت که راضیه هم از ریز و درشت ماجرا خبر دارد‌ و با این حال نمکِ روی زخم می‌شود!

اهسته پچ زد:

– زنگ بزن رسام بیاد!

راضیه هول شده گفت:

– چی؟

بی بی گل اینبار با جدیت دوباره گفت:

– به رسام زنگ بزن بیاد!

لحن جدی بی بی گل جایی برای اعتراض باقی نگذاشت و راضیه مجبور به زنگ زدن شد.

پرستار همچنان با دستِ بی جانِ دخترک درگیر بود و در نهایت مجبور به استفاده از دستگاه رگ یاب شد.

بی بی گل بالای سر شاداب نشست و دستی روی پیشانی تب کرده‌اش گذاشت:

– شاداب مادر؟

صداها رو می شنید و متوجه‌ی اتفاقاتی که بالای سرش می‌افتاد نمی‌شد.

حالش زمانی روبراه می شد که منشاء دردش درست کنارش نشسته باشد!

همین که عمه راضی به رسام زنگ زده بود و با لحنی تند، ماجرا را برایش تعریف کرده بود، سعی کرد با سریع ترین سرعت ممکن خودش را برساند.

نفهمید با چه سرعتی خودش را بالای سر شاداب رساند اما همین که چشمش به چشم‌های بسته شده ی شاداب و رنگ و روی سرخ و بیمارش افتاد جان از پاهایش فرار کرد.

دست‌هایش در طلبِ به آغوش کشیدنِ شاداب بودند و امان از اجبار!

همانطور که خیره به شاداب بود به آرامی پچ زد:

– چیکارش شده!

بی بی گل اشفته بودنش را حس میکرد.
گودی زیر چشم‌هایش به او می‌فهماند که چند شبی‌ست که درست و حسابی نخوابیده!

خیره به نیم رخِ نگرانش آهسته لب زد:

– همه چیزو فهمید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا