رمان طلایه دار پارت ۱۲۵
لب زد:
– تو… این… اینجا…
فاطمه میان حرفش پرید و گفت:
– من زیاد میام اینجا… وقت ندارم برات توضیح بدم عزیزم اما…
دوباره خندید…
چرا خندههایش معنا دار بود؟
ادامه داد:
– خوشحال شدم بالاخره دیدمت.
باز هم گفت “بالاخره”
حرفهایش به او دهان کجی میکرد.
چرا خودش نمیتوانست حرفی بزند؟
زیاد می آمد عمارت؟
پسرکش در این عمارت بود… رسام… وای رسام!
– بعدا میبینمت… به زودیِ زود!
تیز نگاهی به چشمهای بیفروغ شاداب انداخت و سوار ماشین شد.
آنقدر به آن ماشین خیره نگاه کرد که دور شد و از مقابل نگاهش محو!
نفسش سخت بالا آمد و عصبی به سمت عمارت پا تند کرد.
آن حیاط طویل و طولانی را یک نفس دوید.
نگاهش از اشک تار شده بود.
عقلش به کار افتاد.
رسام… رسام دوباره داشت فاطمه را میدید!
بیبیگل و عمه از او مخفی میکردند.
پسرش… معین را هم به فاطمه نشان داده بودند.
ترس به دلش چنگ زد…
بیتاب شد!
شیخ… شیخ پدر فاطمه قول داده بود که زندگیاش را نابود کند؟!
به در که رسید از پا افتاده و کنار در بیحال شد.
بیبیگل با دیدنش به گونهاش چنگ زد و به سمتش دوید.
– پناه بر خدا! شاداب دخترم چت شده؟
چشمهایش را بست و دست روی قلب پر تپش و لرزانش گذاشت!
بی هراسان گفت:
– چیه مادر؟ قلبتِ؟ ای وای بر من! شاداب جان؟
دور و برش سر و صدا شد!
انگار صداها را از درون ته یک چاه عظیم و طول و دراز میشنید!
لب هایش خیس شد و بیاختیار محتوای شیرین و سردی که به خوردش دادن جرعه جرعه سر کشید.
صداها کمی واضح تر شد.
– اره مادر… بخور فشارت بیاد بالا رنگ به رو نداری.
بیحال لب زد:
– بی بی…
– جان بیبی؟
چشمهایش را باز کرد.
بیبی کنارش نشسته بود… عمه و خدمتکار ها ترسیده و نگران عقب تر بودند. معین بغل عمه بود و با بغض و نگاهِ گیجی به او خیره شده بود.
– بچم!
بیبی نفس راحتی کشید و گفت:
– اولادت رو میخوای؟ کمی بهتر میشی بغلش میکنی!
سپس با احتیاط پرسید:
– بیرون بودی کسی اذیتت کرده؟
با بغضِ جان سوزی نگاهش کرد… دلش میخواست فریاد بزند که ” آره بیبی... شما با دروغ ها و مخفیکاری هاتون اذیتم کردید”
اما فقط سکوت کرد…
سکوتی که از صد تا فریاد بدتر بود.
بیبیگل نگاه سنگین و پر از حرفِ شاداب را طاقت نیاورد و نگاه از او دزدید.
عمه پا در میانی کرد و گفت:
– زنگ بزنیم به رسام بیاد بیبی؟
اشکش چکید…
رسام؟ وای رسام!
بیبی سریع جواب داد:
– آره زنگ بزن…
زیر لب ادامه داد:
– من تابِ نگاه کردن به چشمهای طوفان زدهی این دختر رو ندارم.