رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 39

3.5
(2)

 

تکونی به دستم دادم و با لج بازی گفت :

_نمیام میخوام برقصم !!

میخواست باز داخل بار برگرده که با یه حرکت توی بغلم بلندش کردم و روی شونه ام گذاشتمش طوری که سرش از پشت سرم آویزون و پاهاش جلوم روم بود

تقلایی کرد که با حرص ضربه آرومی روی با…سنش کوبیدم و بلند گفتم :

_هیس …آروم باش دختر !!

بی توجه به تقلاهاش و نگاهای خیره اطرافیان بیرون زدم و از خدمتکار خواستم ماشینم رو از پارکینگ برام بیاره

میترسیدم آیناز روی زمین بزارم و از دستم در بره پس به اجبار همونطوری ایستاده بودم که ضربه محکمی به کمرم کوبید و با جیغ گفت :

_هوووی گودزیلا بزارم زمین !!

صورتم از درد توی هم فرو رفت و از پشت دندونای چفت شده ام عصبی غریدم :

_بسههههه !!

بی اهمیت به حرفام مشت هاش تو کمرم میکوبید و با تقلا سعی داشت از دستم در بره ، به زور داشتم تحملش میکردم

که با توقف ماشین جلوی پام و پیاده شدن خدمتکار با عجله به سمتش قدم تند کردم و درحالیکه با هرجون کندنی که بود آیناز رو سوار میکردم

با عجله ماشین دور زدم و بی معطلی سوار شدم و قفل مرکزی رو‌ زدم تا نتونه پیاده شه و جایی در بره

پامو روی گاز فشردم و به سرعت توی جاده افتادم و از گوشه چشم نیم نگاهی به آینازی انداختم که با چشمای نیمه باز دستی به صورتش میکشید

اوووف پس بلاخره آروم گرفت نفسم رو به سختی بیرون فرستادم و کلافه زیرلب زمزمه کردم :

_دختره تُخس وحشی !!

هنوز حرف کامل از دهنم بیرون نیومده بود که جلوی چشمای ناباورم سرش روی پاهام گذاشت و درحالیکه دراز میکشید پاهاش روی صندلی کناری جمع میکرد نگاهش رو توی چشمای متعجبم چرخوند کرد و با خماری گفت :

_خوابم میاد !!

نزدیک بود تعادل ماشین از دستم خارج بشه که فرمون توی دستام محکم گرفتم این دختر دقیقا داشت چه غلطی میکرد ؟؟!

عصبی ماشین کنار جاده پارک کردم و خواستم سرش فریاد بزنم و از خودم جداش کنم ولی با کاری که کرد حرف تو دهنم ماسید و بی حرکت موندم

یک دستش رو دور کمرم حلقه کرده بود و درحالیکه سرش رو به شکمم میچسبوند آروم زیرلب زمزمه کرد :

_هووووم چه بوی خوبی میدی تو !!!

دستام که برای جدا کردنش از خودم روی هوا‌ بودن همونطوری خشک شده بی حرکت موندن

این دختر واقعا داشت با من چیکار میکرد و درست عین یه بچه گربه ملوس دماغش رو بهم میمالید و ناز و عشوه میومد

اگه هشیار میشد و میفهمید کسی که داشته براش تا این حد ناز میومده منم مطمعنن حالش بدجوری گرفته میشد

بی اختیار دستم روی موهاش نشست و شروع کردم به نوازش کردنش که سرش رو به طرفم چرخوند و درحالیکه چشمای خمارش رو به چشمام میدوخت با لحن کشداری گفت :

_سرت رو بیار پایین !!

گیج سری تکون دادم و سوالی پرسیدم :

_چی ؟!

چشماش رو بست و‌ عصبی گفت :

_گفتم سرت رو‌ بیار پایین یه لحظه

دقیق متوجه حرفاش نمیشدم ، گیج زیرلب زمزمه کردم :

_اوکی

سرم رو‌ پایین و نزدیکش بردم که یکدفعه تا به خودم بیام بوسه ای سریع روی لبهام نشوند و من رو مات و‌ مبهوت گذاشت

سرش رو باز روی پاهام گذاشت و درحالیکه سعی داشت دکمه های آخری پیراهنم رو باز کنه زیرلب غُرغِرکنان لب زد :

_اوووم خوشمزه بود …پس چرا باز نمیشه میخوام بدنت رو‌ لمس کنم عشقم

چی ؟! عشقم ؟!
واقعا دیگه بدجور توهم زده بود با این حرفش به خودم اومدم و تو گلو خندیدم

_از کی تا حالا من عشقت ش….

باقی حرفم با دیدن چشمای بسته و نفس های آرومی که میکشید توی دهنم ماسید و بی اختیار زیرلب زمزمه کردم :

_پس بالاخره خوابیدی دختره ی شیطون !!

اول خواستم پیاده شدم و آیناز بلند کنم و‌صندلی عقب بخوابونمش ولی نمیدونم چه حسی بود که با دیدن طرز خوابیدن و‌ نزدیکیش به خودم بیخیال شدم

و همونطوری که تقریبا توی آغوشم بود ماشین روشن کردم و با سرعتی خیلی‌ کم توی جاده افتادم

 

واقعا وقتی مست میشد انگار به آدم دیگه ای تبدیل شده باشه رفتاراش از این رو به اون رو میشدن و یه طورایی با این همه خُل بازی هایی که درمیاورد خیلی جذاب و خواستنی میشد

انگار تازه فهمیده بودم چی توی ذهنم گذشته کلافه درحالیکه با یه دست فرمون محکم توی دستم میفشردم با دست دیگه ام عصبی پشت گردنم کشیدم و زیرلب زمزمه وار لب زدم :

_جذاب و خواستنی ؟؟!!

این چرت و پرتا چین که توی ذهن تو میگذرن نیما ؟!

اخمامو توی هم کشیدم و با سرعت سمت خونشون روندم ولی میونه راه با یادآوری اینکه امیرعلی و‌ نورا هم ممکنه توی اون خونه باشن و با دیدن من کنار آیناز همه نقشه هام نقش برآب میشن

پشیمون شده کنار خیابون ماشین رو متوقف کردم و توی تاریک روشن خیابون درحالیکه عجیب توی فکر فرو رفته بودم نگاهم رو به چراغای راهنمایی دوختم

شب از نیمه هم گذشته بود و تقریبا پرنده هم تو خیابون پر نمیزد ، حالا من باید با این دختره چیکار میکردم ؟!

توی خواب دستش روی سینه‌ام گذاشت و هووومی زیرلب زمزمه کرد که بی اختیار نگاهم روی صورت غرق در خوابش چرخید و لبخندی ناخواسته گوشه لبم نشست

نمیدونم چند دقیقه همینطوری خیره صورتش بودم که با فکر به اینکه شاید دوستی چیزی داشته باشه و ازش بخوام بیاد آیناز رو پیش خودش ببره

به دنبال گوشیش نگاهمو به اطراف چرخوندم که با دیدن کیف کوچیکش که موقعی که از بار بیرون اومدیم یک طرفه روی شونه اش انداخته بود چشمام برقی زد

خم شدم و زیپش رو باز کردم که با دیدن گوشیش با عجله بیرون کشیدمش ولی همین که خواستم نگاهی بهش بندازم توی دستم شروع کرد به زنگ خوردن

و بدتر از همه اسم داداش و عکس امیرعلی بود که روی صفحه روشن و خاموش میشد برای چند ثانیه خشکم زد و اینقدر به صفحه نمایشگرش خیره شدم که تماس قطع شد

یکدفعه خشمم اوج گرفت و درحالیکه گوشی توی دستم میفشردم عصبی زیرلب زمزمه کردم :

_لعنتی بازم تو !!!

نگاهم روی‌ نیم رُخ آیناز چرخید و با فکری که یکدفعه به ذهنم رسید عصبی گوشی روی جلوی شیشه ماشین پرت کردم و درحالیکه ماشین روشن میکردم عصبی از پشت دندونای چفت شده ام غریدم :

_ بزار یه کمی هم به تو سخت بگذره چطوره امیرعلی ؟!

 

با رسیدن به جایی که میخواستم ماشین رو توی حیاطش پارک کردم و درحالیکه پیاده میشدم آروم سر آیناز روی صندلی گذاشتم بخاطر مامانی که توی خونم بود مجبور شدم آیناز رو اینجا بیارم

نگاهم رو به خونه ویلایی جمع و جوریی که خیلی وقت پیش خریده ‌و مبله اش کرده بودم انداختم و زیرلب با خشم زمزمه کردم :

_ببینم یه شب از خواهرت خبر نداشته باشی چه حالی میشی امیرعلی !!

به طرف آیناز غرق در خواب چرخیدم و با پوزخندی گوشه لبم خیره اش شدم ، هووووم این دختر امشب با این مشروب خوردنش گور خودش رو کند !!

به طرفش خم شدم و آروم سعی کردم از ماشین پیاده اش کنم که چشماش رو نیمه باز کرد و توی خماری نگاهش توی صورتم چرخوند و گفت :

_بز….ار بخوابم !

میدونستم الان توی حال و هوای دیگه ای سیر میکنه پس با فکری که به ذهنم رسید با لبخندی گوشه لبم آروم دستمو روی صورتش کشیدم و گفتم :

_اوکی ولی دلت نمیخواد بغل من بخوابی….

انگشتمو آروم روی لب پایینیش کشیدم و با خباثت اضافه کردم :

_عشقم !!

چند بار خمار پلک زد و بی حرف خیره ام شد ، از طرز نگاهش نگران شدم که نکنه مستی از سرش پریده و هشیار شده ولی بعد از گذشت چند ثانیه وقتی سرش رو به نشونه رضایت تکونی داد

بی معطلی کمکش کردم پیاده شه که تلوتلوخوران قدمی برداشت و نزدیک بود زمین بخوره که با یه حرکت توی آغوشم کشیدمش

_حواست کجاست دختر !!

سرش روی سینه‌ام گذاشت و گیج زیرلب هوووومی زمزمه کرد

با قدمای بلند به‌ طرف اتاق راه افتادم و آروم روی تخت خوابوندمش ولی همین که خواستم یه کم ازش فاصله بگیرم بازوم محکم گرفت و‌ با لحن کشداری زمزمه کرد :

_ک…کجا ؟!

با این حرفش پوزخندی زدم و گفتم :

_هیچ جا عزیزم….فقط میخوام لباسامو دربیارم تا راحت کنارت بخوابم

و درحالیکه نگاهم بین چشمای خمار از مستیش میچرخید دستم به سمت باز کردن دکمه های پیراهنم رفت

 

به بهونه اینکه میخوام لباسمو دربیارم از کنارش بلند شدم و درحالیکه گوشی روی حالت فیلمبرداری میزاشتم دقیق جایی گذاشتمش که قشنگ تخت معلوم باشه

هر چند آیناز سر حال و هوای خودش نبود که بفهمه قصد دارم ازش فیلم بگیرم و اینقدر مست بود که فقط گیج میزد

پیراهنم رو از تنم بیرون کشیدم و درحالیکه پایین تخت پرتش میکردم با بالاتنه برهنه روش خیمه زدم که گیج نگاهش توی صورتم چرخوند و روی لبهام ثابت موند

سرمو پایین بردم و برای اینکه تشنه اش کنم آروم لبمو روی لبش کشیدم که نفسش سنگین شد و چشماش روی هم فشرد و خواست باهام همکاری کنه و ببوستم

که سرمو عقب کشیدم ، چشماش رو باز کرد و با تعجب نگاهش رو تو صورتم چرخوند که بی تفاوت موهای روی پیشونیش کنار زدم و آروم پِچ زدم :

_بخوابیم ؟!

بُهت زده نگاهم کرد که کنارش روی تخت دراز کشیدم و درحالیکه پشت بهش میکردم پوزخندی عصبی زدم و منتظر عکس العملی از جانبش شدم

چون میخواستم بعدا که فیلم رو دید ببینه چطور داشته برای داشتن رابطه با من له له میزده و‌ همه اصرارم از جانب خودش بوده اینطوری بیشتر زجر میکشید و وجودش آتیش میگرفت

طولی نکشید که دستاش از پشت دور کمرم حلقه شد و درحالیکه بوسه ای خیس روی کمرم مینشوند با لحن خمار از مستی گفت :

_هوووم بغل میخوام !!

نگاه سرد و یخ زده امو به رو به روم دوختم و بی میل لب زدم :

_بغل مغل در کار نیست بگیر بخواب !!

بازوم رو گرفت و به طرف خودش کشیدم که روی تخت افتادم و تا به خودم بیام و بخوام حرکتی بکنم روم خیمه زد و درحالیکه دستاش رو دو طرف سرم روی بالشت میزاشت

به جون لبام افتاد و به شدت شروع کرد به بوسیدنم برای ثانیه ای داشتم در مقابل بوسه های خی…سش کم میاوردم که با یادآوری نقشه ای که داشتم

با عصبانیت ظاهری سرم رو کج کردم و خواستم از روی خودم کنار بزنمش که بهم چسبید و درحالیکه لاله گوشم رو توی دهن…ش میکشید با لحن وسوسه کننده ای گفت :

_دلم میخواد بیشتر از این حست کنم !!

با این حرفش بالاخره نگاهش کردم که باز لبامو به کام گرفت و با عطش خاصی که تو تک تک حرکاتش پیدا بود دستش به سمت باز کردن دکمه های شلو…ارم رفت

🍂
🍃🍂
🍂🍃🍂

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا