رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 48

4.3
(8)

حق داره … با پیراهن مردونه ی گشادی که مسیح از ال به الی لباساش داده و توی تنم زار میزنه با شلوار راحتی گشاد
سفید، رنگ خودم، تو این تاریکی کم از روح ندارم … بی توجه به گفته ش جلو میرم : چی شد ؟ یاشار خوبه ؟ سحرناز
کجاس ؟
داخل میاد و درو می بنده ، میگه : بپوش بریم … یاشار رییییده ، بدم ریده … باس بریم جمعش کنیم … مسیح گفته ببرمت
خونه ی حاج کمال …
لبم رو گاز میگیرم و یه قدم عقب میرم : من .. من نمیام …
پوفی میکشه و میگه : می خوای تنها بمونی خونه ؟ …
بغض کرده میگم : خـ … خجالت میکِشم …
جلو میاد و پیشونیم رو میبوسه : خجالت نداره خواهر من … اصال مسیح گفته نذارم خونه بمونی … بپوش بریم پیش
ساغر ) چشمکی میزنه ( با اون سحرناز ور پریده !
جا می خورم : سحرناز پیش ساغره ؟ …
می خنده : یاشار بی شرف رفته انداخته سر ساغر ، عشقش رو !
ـ مسیح !
به سمت اتاق هلم میده و میگه : نمی دونه اونجان … بدونه اول منو بعد اون یاشار توله سگ رو بعد اون سحر ناز مادر …
تند سمتش برمیگردم و اخم میکنم : حرفه زشت بزنی به خدا باهات حرف نمیزنم …
کسری تسلیم وارانه دستاش رو باال می گیره و میگه : اون سحر ناز مادر خوشگل رو … خوبه ؟ … فحش نمی خواستم
بدم که … من اصال فحش بلدم االغ ؟ ..
پوفی میکشم و به اتاق میرم .. درو میبندم و آماده میشم … بیرون که میام کسری هم از روی مبل بلند میشه و هر دو از
خونه بیرون می زنیم …
توی مسیر رانندگی که میکنه میگه : نهان به مسیح نگی سحرناز اونجاس ، خب ؟
ـ چرا نمیگین ؟ حداقل خیالش راحت میشه اونا تنها نیستن یا حداقل می فهمه که یاشار اگه سحرناز رو برده، نبرده که
دست درازی کنه …
کسری ـ مسیح خودش می دونه یاشار اهل این کارا نیست ، فقط نگران آبروی سحرنازه که خاله زنکا پشتش صفحه
بچینن …

 

چیزی نمیگم و نگرانم … جلوی ساختمون ساغر نگه میداره و هر دو پیاده میشیم … زنگ آیفون رو میزنه و ساغر درو باز
میکنه … باال میریم و خود ساغر در واحد رو باز گذاشته و منتظر باال رفتمونه …. کسری به محض دیدنش میگه :
ـ نفس من چطوره ؟
ساغر دلبرانه لبخندی میزنه و میگه : توپه !
به من نگاه میکنه : سالم نهان .. خوش اومدی …
ـ سالم عزیزم …
گونه ی همدیگه رو می بوسیم و داخل میریم … سحرناز روی مبل نشسته و پاهاش رو جمع کرده … چونه روی زانوهاش
گذاشته و اشک می ریزه …
یاشارم روی کاناپه ی دو نفره ی کنارش دراز کشیده و ساعدش روی چشمشه که میگم : سالم !
سحرناز رنگش عین گچ دیوار میشه و یادش میره سالم کنه … یاشارم دست کمی نداره ، تند از جا بلند میشه و میگه :
تو … تو اینجا چیکار میکنی ؟ …
محل نمیدم و روی یکی از مبال می شینم و میگم : شکر خدا گندی که شما زدین ، زندگی ما رو هم به چالش کشیده …
یاشار به کسری نگاه میکنه : مسیحم هست ؟
کسری می خنده و روی مبل کنارم میشینه و میگه : مسیح اگه بود که سقف اینجا رو خراب می کرد رو سرمون ..
سحرناز بینیش رو باال میکشه و میگه : سروناز گفت به خونم تشنه س … حاال اگه بخوامم برم خونه از ترس مسیح
نمیرم…
کسری بیخیال میگه : آخه توی این قزمیت چی دیدی که گذاشتی از خونه رفتی ؟ …
یاشار کوسن کنارش رو سمت کسری پرت میکنه که خب خدا رو شکر چشم و چالش هم مشکل داره و کوسن صاف تو
صورت من می خوره …

-آخ …
سحرناز: ععع یاشار …
یاشار تند بلند میشه و روی دسته ی مبل کنارم میشینه …
کسری: ای بر پدرت دیوث ، نمی فهمی شوهرش قیر داغ میده بخوریم زنش طوریش بشه ؟
دستم رو روی بینیم گذاشتم که یاشار مچم رو می گیره و از صورتم فاصله میده : ببینمش … درد گرفت ؟ …
یاشار زیادی را دستمه که با آرنج به پهلوش می زنم و میگم : مررررض …
کسری دستش رو دور گردنم حلقه میکنه و منو سمت خودش می کِشه : یاشار تب عشق با چاشنی اسهال گرفته هی می
رینه به اوضاع و وخامت اوضاع رو باال می بره … تو به دل نگیر …
ساغر سینی شربت به دست داخل میاد و میگه : اَییی … درد نگیری کسری …
به کسری نگاه میکنم و میگم : خاک بر سرت ، جلوی ساغر خوب حرف بزن حداقل پشیمون نشه …
کسری می خواد جواب بده که گوشیش زنگ می خوره و با دیدن صفحه ش میگه : گل بود به سبزه هم آراسته شد …
گوشی رو بغل گوشش میذاره و جواب میده : چطوری اهورا ؟ …. چه خبر ؟؟ …
من که کنار کسری نشستم صدای داد اهورا رو میشنوم که میگه : توی دیوث رو من میشناسم نسناس … کجا مونده
یاشار ؟ … چه غلطی دارین می کنین دوتایی ؟ ..
کسری یه نگاه به جمع می ندازه و میگه : دوتایی چیه ؟ تو بگو پنج تایی …
سحرناز باز رنگ به رنگ میشه و به یاشار اشاره میکنه به این معنی که بفرما … یاشارم پس گردنی محکمی به کسری
می زنه که کسری می گه : آی دستت از هزار و چهار صد جا بشکنه ..
اهورا باز به حرف میاد : من که می دونم تو می دونی اون نره خر کجاس … خالصه بگم بهت تا ده مین دیگه مسیح
خراب میشه رو سرتون …
کسری از جا بلند میشه و میگه : چی میگی اهورا ؟ …
اهورا: فک کردی با بچه طرفی آخه چلمنگ ؟ … میگی ساغر رفته خونه باباش بعد اونقدر شیش و هشت میزنی همون
دقه گوشیت کنار دست مسیح زنگ میخوره … برمی داری میگی ساغره ؟ …

 

 

پارت گذاری اول در کانال رمان من انجام میشه هر وقت سه تا پارت شد تو این سایت گذاشته میشه 

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫15 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا