رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 20

5
(2)

 

مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون تو راهه … این کارا چیه آخه ؟!
کسری بذارین فعلا استراحت کنه ….
دستمو میگیره و از پله ها بالا میبره …. در اتاق خودش رو باز میکنه و کنار می ایسته … اول وارد میشم و اونم دنبال من
راه می افته . در اتاق رو میبنده و من به سمتش برمیگردم که میگه : سر چی دعوا کردین ؟!
فقط نگاش میکنم ، چی دارم بگم ؟ که اهورا نبوسیده و مسیح فک کرده بوسیده !!!! سکوتم رو که میبینه جلو میاد و
دستاش رو روی بازوهام میذاره و میگه : بذار منم حق برادری داشته باشم !
بی هوا بلند زار میزنم و میگم : فقط نذار دیگه برم پیشش !
اخمو نگام میکنه و میگه : چی شده نهان ؟
از خودش بپرس … از مسیح … از اهورا …
کلافه بازوم رو ول میکنه و دستش رو بین موهاش میکشه ، میگه : انگاری این بار گند زده …. بَدَم گند زده !
به تخت اشاره میکنه : تو استراحت کن … رو فُرم اومدی بیا پایین حرف میزنیم …
سمت در میره که میگم : کسری !
بازم نگام میکنه که میگم : می … میشه .. می تونم یه چیزی بخوام ؟
کسری بگو عزیزم …
تلفن !
چشمکی میزنه : هوای یار کردی ؟
غمگین لبخند میزنم و میگم : میشه ؟
گوشیش رو سمتم میگیره … ازش میگیرم و بیرون میره … لبه ی تخت میشینم و میخوام شماره ی تورج رو بیارم که یه
پیام روی صفحه ش باز میشه : کسری حتما بهم پ بده ، بوس بوس !
اسمش رو نگاه میکنم ) شیرین ( پوفی میکشم و کسری معلوم نیست ساغر رو می خواد یا در کنار همه ی اونا ساغر رو
هم می خواد ! بین اینا فرق زیاده ….
شماره ی تورج رو میگیرم و چند تایی بوق میخوره …. آخرشم صدای خسته ش رو میشنوم : بله ؟!
س … سلام !

 

کمی مکث میکنه و میگه : نهان ، نهان لعنتی … اون گوشی بی صاحابت چرا در دسترس نیست ؟ این خطه کیه ؟ … از
اون خراب شده بزن بیرون …
عصبی میشم ار حرفایی که می زنه و هیچی نمی فهمم … عصبی میشم از اینکه خودش رو به بیخیالی زده و نمیاد تا
تکلیف من و خیلی چیزای دیگه مشخص بشه … میگم : خسته شدم … خسته شدم دیگه … می خوام … می خوام بیام
خونه …
آروم می پرسه ؟ اتفاقی افتاده ؟ بلایی سرت اورده ؟؟
کلافه میگم : چی میگی ؟ از چی حرف میزنی ؟ … ) با بغض ( چرا من از یادت رفتم ؟ چرا نمیای دنبالم ؟
لحنش ملایم میشه ، اما با هول و استرس میگه : نهان … الان وقت این حرفا نیست … از اون خونه بزن بیرون … اون
آدم و خانواده ش مع ..
صدای یه خانومی میاد که به انگلیسی تورج رو مخاطب قرار میده : ) آقای اُرگان ، جلسه شروع شد (
صدای تورج باز تو گوشی میپیچه : این خط رو هرطور شده پیش خودت نگه دار ، زنگ میزنم بهت … فعلا !
تلفن قطع میشه و صدای بوق گوشی رو می شنوم … ترس برم میداره … تورج میگه کنار مسیح و خانواده ش نمونم …
مگه اصلا اونا رو میشناسه ؟
تورج می دونه با مسیح ازدواج کردم تا از جشن ازدواجم با مازیار شونه خالی کنم ؟ چرا میگه خونه ی مسیح نمونم ؟
مسئله ی ساره رو میدونه یا چیزایی هست که من ازش بی خبرم ؟!
سرم درد میگیره … خانواده ی مسیح از خود مسیح بیشتر هوای منو دارن … خود مسیح دست کم یکی دو بار منو از دست
مازیار و آدمای کثافت تر از خودش نجات داده … تورج چی رو میدونه که من نمی دونم ؟
اونقدر فکر میکنم و اونقدر درگیرم که نمی فهم کی خوابم میبره … از درد صورتم بیدار میشم می فهمم که به پهلو
خوابیدم و صورتی رو که مسیح دست کم سه چهار باری با سیلی کبود کرده روی بالش میخوره و دردش منو از خواب
بیدار میکنه !
روی تخت میشینم و درد صورتم منو یاد دیشب میندازه و مسیح چقدر می تونه بی رحم باشه که اونطوری از خجالتم در
بیاد ؟ … ساره بیچاره حق داشته که فرار رو به قرار ترجیح بده …

از اتاق بیرون میام و سر درد امونم رو بریده … از پله ها پایین میرم و توی آینه ی رو به روی آخرین پله ی راه پله خودم
رو میبینم … صورتم به مراتب بدتر شده و بیشتر وَرَم کرده ! … دیگه حتی حوصله ی شاکی شدن و غمباد کردن هم
ندارم …
سر و صدا از توی اشپزخونه میاد و صدای سودابه …
سودبه مامان مسیح از صبح هزار بار زنگ زده ها ..
ماهی غلط کرده زنگ زده ، زنگ میزنه میگه ساره چطوره ؟! خودش با دست خودش این آش رو پخته اونوقت شورشم
داره در میاره !
کسری ولش کن اسکل رو … وجدانی رفتاره نهان کجا و اون نره خره حاج کمال کجا ؟
سودابه خاک به سرم ، زشته کسری …
به آشپزخونه میرم : سلام !
کسری ساعت خواب …
ماهی خدا منو بُکُشه از دست شماها نجات بده … نگا صورتش رو ….
سودابه وا ، مامان چرا جمع میبندی ؟
ماهی اون از خان داداش بیشعورت و اینم از کسری صد برابر بیشعور تر …
کسری عععع … مادر من جلو زنداداشم داری سکه ی یه پولم میکنیا !
به صندلی کنارش اشاره میکنه : بیا بشین که تازه داغ دل مامان تازه شده !
میشینم و به زور لبخند میزنم … درد لبم زیاده و میگم : کسری به این خوبی …
مامان ماهی که انگار منتظر یه تلنگره روی صندلی رو به روم میشینه و میگه : اومده میگه من زن می خوام …
کسری خب تو باید استقبال کنی ، خوبه مثل مسیح پیر مردی بشم برا خودم بعد برم دست یه بچه رو بگیرم ؟
مامان ماهی لبش رو گاز میگیره : تو بیخود کردی مثل مسیح بشی …
کسری آ باریک الله ، نمیشم خب … زن بگیرین برام …

عروسی افتادیم ؟
ماهی دست گذاشته رو یه دختری که قبلش با یکی بوده …
کسری اخم میکنه : شوهر داشته فرق میکنه با این که تو میگی با یکی بوده … خلاف شرع که نکرده … با یه از خدا
بیخبر نریخته روی هم که … شوهر کرده … مثل سودابه ، مثل این نهان بدبخت با اون پسر نامردت !
آره …. مثل یه شیرین نامی …
کسری تند سمتم برمیگرده و میگه : مرگ مادرت نری بذاری کف دست ساغر …
ماهی شیرین کیه ؟!
کسری بحث خواهر برادریه ، غذات ته گرفت مادر من !
ماهی کلافه بلند میشه و سر سودابه غر میزنه و میگه : اگه تونستی یه غذا بدی ما بخوریم …
اونا مشغول میشن و کسری نگام میکنه : نهان وجدانا من اصن با شیرین کار ندارم …
اخم میکنم : حتما اون مردکی هم که سرش کلاه گذاشته و شیرین بهش میگه بوس بوس ، منم !
لبش رو گاز میگیره : دختر با دختر نمیشه که !
چشام گشاد میشه و شاکی میگم : کسری !
جدی میشه و میگه : خبر داری آقاتون از صبح ده هزار بار زنگ زده ؟
خود به خود اخم میکنم …. مسیحه لعنتی ! … گوشی کسری روی میز آشپزخونه زنگ میخوره … با خودم آورده بودمش
… همزمان منو کسری روی تلفن خم میشیم ..
کسری من آخر نفهمیدم این کیه !
تند گوشی رو برمیدارم و بلند میشم … بیرون میام و کسری هم دنبالم میاد … خداروشکر خبری از حاج کمال نیست و
تماس رو وصل میکنم :
الو …
نهان ، تورجم .. فردا ده صبح خیابونه پایین تر از خیابونه شرکت بیا، باشه؟ برای ظهر بلیط گرفتم، میریم مالزی … خب؟
اونقدر یهویی و بی مقدمه حرف میزنه که کمی مکث میکنم و میگم : مالزی ؟
آره ، همین امشب از خونه بزن بیرون … همون برجی که با مسیحه بی پدر زندگی میکنی …
تورج!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. واقعا رمان عالی هستش خیلی خوبه اولین رمان که انقد علاقه بهش دارم بابت عکس شخصیت های رمان هم متشکرم به نظرم کسری و مسیح زیبا تر از اهورا و ساشا خستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا