رمان بالی برای سقوط

رمان بالی برای سقوط پارت ۶۷

5
(2)

لبخند زورکی به لب نشاندم و هیچ جوره از نگاه مستقیمش احساس خوبی نداشتم.

– بله.

دستانش را پشت کمر قفل کرد و سری به نشانه‌ی تأئید تکان داد و من همیشه از حالات این مرد مرموز خوشم نمی‌آمد اما از پچ پچ‌های بیش از حد آنا متوجه‌ی علاقمند بودنش به خودم شده بودم.
و خب…اینجا بود که بیشتر در برابرش معذب می‌شدم.

– خوبه…موفق باشید!

ممنونمی زیر لب زمزمه کردم و در دل به دعا نشستم که آسانسور هر چه سریعتر به طبقه‌ی مورد نظر برسد.

– دکتر محمدی؟

نگاه بی‌حالتم به روی صورت بور و چشمان خاکستری رنگش نشست.

– بله!

– اگر خانواده در قید حیات هستن ممنون می‌شم شماره‌شون رو به من بدید جهت امر خیر مزاحم‌شون بشیم.

***

– مومونی…من خرگوش موخوام!

چشم گرد کرده به سمتش برگشتم. سیستم عصبی‌ام بیش از پیش بهم ریخت.

– خرگوش برای چیته مامان جان؟ تو اصلا می‌دونی خرگوش چه شکلیه؟

با اعتماد به نفس اوهومی گفت.

– مَ مَ تو فیلم نشونم داد!

– مَ مَ غلط کرد با…محدثه باز چه شری به پا کردی من باید جوابگو باشم؟ خودم کم عصبیم تو هم بیا بدترش کن!

– چته تو با اون قیافه‌ت؟ از خداتم باشه داره شوهر گیرت می‌آد!

آوینا را پایین گذاشته دمپایی به سمتش پرتاب کردم که قهقه‌ی خوش خوشانه‌اش به هوا رفت.

– محدثه دهنت‌و می‌بندی یا نه؟

– خیله خب زنیکه‌ی وحشی!

پوفی کرد و نیم نگاهی به چشمان گرد منتظرش انداختم. پایین پایم ایستاده بود و با دستانی که از پشت بهم قفل کرده چشم از من و حرکتم برنمی‌داشت.
خنده‌ام را از این حالتش فرو دادم و دندان به گوشه‌ی لبم فشردم.

– مامانم!

تنش را تاب کوچکی داد.

– بَهلِه!

محدثه با دیدنش ابرویی بالا انداخت.

– جلل خالق…این بچه رو انگار از رو تو فتوکپی زدن بخدا!

با خنده‌ی ملایمی روی زانو مقابلش می‌نشینم و دستانش را به دست می‌گیرم.
بعد از زدن بوسه‌ی کوتاهی به انگشتان تپل سر بالا می‌برم.

– دخترکم…نگهداری از خرگوش خیلی سخته…بعد گناه داره ما بخوایم این حیوون قشنگ رو بندازیم تو قفس زندونیش کنیم…خفه می‌شه!

با لب‌هایی غنچه کرده سر به بالا انداخت.

– خودم مواظبش می‌شم…اصَنَم (اصلا هم) نمی‌ذالَم خفه بشه.

نگاه خصمانه‌ام را به نیش گشادش می‌دوزم.

– به من چه؟…این بچه‌ی تو زیادی کنه‌ست ول کن قضیه نیس!

هر چه می‌کردم مگر در مغز این دخترک یک دنده می‌رفت؟ آخر هم تصمیم گرفته شد فردا در کنار خریدهای عید و رسیدگی‌های دخترانه، یک خرگوش برایش بخرم.

– می‌گم نفهمی‌ش رو تو رفته یا بابای نکبتش؟!

با چشم غره‌ای لیوان آب را بالا بردم.

– چه بهش بر خورده! بالا بری پایین بیای بچه‌ت نفهمی‌ش زیاده!

***

– وای آمین دهنت چقدر خوشگل شدی!

با شنیدن حرفش کنجکاو و مشتاق گردن بالا کشیدم که آرایشگر اجازه‌ی رسیدن چشمانم به آینه را نداد.

– بذار کارم تموم بشه بعد سوپرایز شو!

با ناامیدی لبی جلو فرستادم که آنا خندان دستی به موهای کوتاه شده‌اش کشید.

– تو چرا یه رنگ نمی‌زنی به موهات؟

– مگه مثل این شوهر کردم که بخوام اینجور به خودم برسم؟

محدثه خندان و بیخیال نگاه دوباره‌ای به خودش در آینه انداخت.

– بیخیال دختر!

و بعد نگاه هر دو به سمت من کشیده شد.

– لامصب چقدر بهش می‌آد!

با خنده ابرویی بالا انداختم و بعد از مدت‌ها ته دلم یک ذوق عجیبی به وجود آمده بود.
آرایشگر بالاخره کنار رفت و من تندی به سمت آینه برگشتم که دهانم از تعجب باز ماند. صد و هشتاد درجه از این رو به آن رو شده بودم.
صورت اصلاح شده و مو و ابروی رنگ شده از من یک آمین دیگر ساخته بود.

اِنقدری که من همیشه تمام زندگی‌ام را اول برای فراز بعد آوینا و درسم گذاشته بودم هیچوقت وقت اینگونه رسیدن به خودم را نداشتم. ته چشمانم غمگین شد…شاید…شاید علت خیانتش اینگونه بودنم بود؟
دستی لای موهایم مرا به خود آورد.

– چقد صاف و نرم شدن!

لایت‌های نسکافه‌ای به زیباترین شکل ممکن روی صورتم نشسته بودند و دوباره آن ذوق قبلی به چشمانم برگشت.
انگار سال نو باید مرا از نو می‌ساخت!
یک من جدید که قرار بود بیشتر به خودش برسد و خودش را تحویل بگیرد.

– بمیرم که بچه‌ت دیگه نمی‌شناسِت!

آنا بلند زیر خنده می‌زند و من با آرنج به پهلویش می‌کوبم. دلقک بازی‌هایش هیچوقت تمامی نداشت.
بعد از حساب کردن و لباس پوشیدن بیرون می‌زنم و من شماره‌ی هیوا را در آن حال می‌گیرم.

– جانم داده آمین؟

– سلام عزیزم خوبی؟

قدمم را بلندتر کردم تا از میان این همه شلوغی وحشتناک جمعیت زودتر عبور کنم.

– قربونت…جونم؟

– جونت سلامت کجایین؟

نیم نگاهی به آنا و محدثه‌ی مشغول به تماشا کردم و به سمت‌شان رفتم.

– هیچی برای دختر خانمت خرگوش گرفتیم و الان داریم می‌چرخیم!

صدای جیغ‌های از سر خوشی‌اش از پشت گوشی لبخند را مهمان لبانم کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا