رمان عزیزجان

پارت 6 رمان عزیز جان

adminشهریور ۱۰, ۱۳۹۷

0 3,650 کمتر از یک دقیقه

به درخواست انتشارات کتاب از سایت برداشته شد

adminشهریور ۱۰, ۱۳۹۷

0 3,650 کمتر از یک دقیقه

admin

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان زهرچشم پارت ۱۲۵
1 روز پیش
رمان زهرچشم پارت ۱۲۴
3 روز پیش
رمان زهرچشم پارت ۱۲۳
5 روز پیش
رمان زهرچشم پارت ۱۲۲
1 هفته پیش
رمان زهرچشم پارت ۱۲۰
1 هفته پیش
فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس
1 هفته پیش
رمان زهرچشم پارت ۱۲۱
1 هفته پیش
رمان طلایه دار پارت (آخر)
2 هفته پیش
رمان زهرچشم پارت۱۱۹
2 هفته پیش
رمان طلایه دار پارت 145
2 هفته پیش

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان گرداب
اسفند ۲۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷

nor
❤❤❤...
camellia
دستت درد نکنه.ممننونم نور جونم.😘😘😘...
camellia
دستت درد نکنه نور جونم.😍اولش از پارت قبل بود.یه کم کوتاه نمی...
Mary
سلام دوستان اگه کسی دنبال فصل اول این رمان به طور کامله در ت...
camellia
مرسی نور جونم.😘😍دستت درد نکنه.خوب بود.😊...
Raha
پارتا خیلیی کوتاه شدهه ادم اصن نمیفهمه چی به چیه...
camellia
مرسی,نور جونم به خاطر پارت گزاری مرتب و منظمت😍😘.ولی کمه😔...
camellia
نمیدونم چرا حس خوبی,به این سید ندارم.😐ممنون نور جونم.دستت در...
نیوشا خاتوون
درود* من یجورایی با دوست عزیز کاملیا موافق هستم•• این یکطرف...
Raha
هرچقدر بگم عالی و فوق العاده بود کم گفتم😍😍👌🏻 پایان خ قشنگیم...

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۶ آذر ۹, ۱۴۰۲
# پارت ۶ در را باز کردم و وارد حیاط عمارت شدم. گلچهره جون فوری به استقبالم آمد. _ خیلی خوش اومدی عزیزم. دسته گلی که خریده بودم را به او دادم. _ ممنونم. همراه هم وارد ساختمان عمارت شدیم. کارن کنار ورودی آشپزخانه ایستاده بود و با تعجب بهم چشم دوخته بود. زنی میانسال […]
مائده بالانی
رمان در بند زلیخا پارت سی و دوم آذر ۹, ۱۴۰۲
مهسا با چشمانی سرخ و آب دماغی که شل شده بود، نگاهش را از پنجره بزرگ مقابلش گرفت و به اطرافش داد. جعبه دستمال کاغذی‌ای آن حوالی نمی‌دید. با بغض غر زد. – لعنتی. خواست با سر آستین‌هایش اشک‌هایش را پاک کند که جعبه دستمال کاغذی پرواز کنان از کنارش نزدیک شد. حیرت زده نگاهش […]
آلباتروس
رمان رویای ارباب پارت ۲۸ آذر ۹, ۱۴۰۲
جلوی در منتظر آژانس بود که سیاوش را دید آرام سلامی کرد و سرش را پایین انداخت متوجه ی پوزخند سیاوش شد _به به خانوم مریم مقدس! نگو خانوم پشت پرده چه کارهایی نمیکنن!! حرصی سرش را بالا آورد چه میگفت !؟ _هروقت یه حرفی میخوای بزنی..اول ببین اندازه ی دهنت هست یا نه! وقتی […]
:)SiSii ‌
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۸ آذر ۹, ۱۴۰۲
در حال خوردن بستنی اش بود اما با استرس آرمان _ میگم آتوسا ؟ _ بله ؟ آرمان _ اگه ارمیا اومده باشه _ اگه کفشاش دم در بود می پیچیم میریم خونه خاله اگه نبودم که میریم خونه آرمان _ چی چیو بریم خونه خاله؟ _ میخوای چماق بردار بریم بزنیمش؟ آرمان _ دوتا […]
Narges Banoo
رمان بگذار پناهت باشم پارت ۷ آذر ۸, ۱۴۰۲
# پارت ۷ رها مقابلم نشست و نیکی جون برامون شربت آورد. نگاهم رو به تک تک اجزای صورت رها دوختم؛ صورت گرد و پوست سفید و بینی نه بزرگ و نه کوچیک و ابروهای کوتاه و قهوهای و چشمهای عسلی رنگ؛ موهاش هم به خرمایی میزد. در کل دختر خوشگل و خوبی به نظر […]
مائده بالانی
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿50تا𝒑𝒂𝒓𝒕46✿ آذر ۸, ۱۴۰۲
‌════════════════ همیشه این لحظه را در رویاهایش میدید،و حالا سورن دقیقا جلوی دوربین ایستاده بود… مانیاد- بله؟ سورن- ببخشید میشه یه لحظه بیاین دم در؟ مانیاد- اومدم… سایدا- کیه؟! مانیاد- پسرِ آقا رادمهر! کمی که گذشت،مانیاد با یک جعبه پرازسیب برگشت که یکطرفش کامل سیب سبز و طرف دیگرش سیب قرمز بودند! ساتیا- این چیه […]
𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
رمان سقوط پارت بیست و چهار آذر ۸, ۱۴۰۲
گیج و منگ جواب داد _هان؟ گره اخمش بیشتر شد _بعدشو برام تعریف کن کاش همین الان بیهوش شه تا بتونه این لحظات سخت رو نبینه! چطور باید توضیح میداد؟ هر حرفی می‌زد اوضاع خراب‌تر میشد _نخواستم، قصدم توهین نبود…حسام تو حرف زنتو باور داری مگه نه؟ با پوزخندی که زد انگار یک […]
Leila Moradi
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰ آذر ۷, ۱۴۰۲
**** بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر بریدند و خیرات کردند آن شب به کل فامیل و همسایه ها شام دادن صبح زود بیدار شده بود و به آراز و مهیار نگاه می‌کرد که چگونه همدیگر را بغل کرده بودند آراز که […]
:)SiSii ‌
رمان کاوه پارت ۹ آذر ۷, ۱۴۰۲
هرچه کانالای تلویزیون را بالا پایین کردم هیچی نداشت بیخیال کنترل را روی میز پر آشغال جلویم انداختم و دراز کشیدم پدرمم که انگار بعد از کشیدن مواد شارژ شده بود داشت ناهار درست می کرد گوشی ام زنگ خورد جواب دادم _ بله ؟ متین _ بیا منو قورت بده چه طرز حرف زدنه؟ […]
Narges Banoo
رمان تقاص پارت هفت آذر ۷, ۱۴۰۲
به سمت دروازه ی آهنی سفید رنگ میروم و آن را میکوبم:کیه؟ _از طرف سجاد اومدم _کدوم سجاد _کلافه میگویم :سجاد خروس باز ….سجاد خرمی..باز کن این دروازه رو در را باز می‌کند و میگوید:فرمایش. نگاهی به مسعود که پشت من ایستاده و زنجیر در دستش را گاهی ساعت گرد و گاهی پادساعت گرد میچرخاند […]
Fateme

admin

نوشته های مشابه

پارت 10 رمان عزیز جان

پارت 1 رمان عزیز جان

پارت 4 رمان عزیز جان

پارت 8 رمان عزیز جان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ