رمان
-
رمان حرارت تنت پارت 71
درو می زنه و خیلی نمی گذره که صدای پر شتابه پاهاش رو می شنوم … آخرشم دستگیره ی…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 70
چشمام رو می بندم و میگم : من عاشقه مسیح شدم ـ تقلب که میکردی ایلگار دعوات میکرد ……
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 69
چشمکی میزنه : آخریش تو بودی ! … از خانواده طرد شده بود به خاطر ازدواج با کمال ……
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 68
چیزی نمیگه … مرد هنوزم لبخند به لب داره و می دونه که این کارش بی پاداش نمی مونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 67
نگرانم … نگرانه تورج و مسیح ! … لباس که می پوشم از اتاق بیرون میام … پایین میرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 66
گیج و مَنگَِمَ …. یه صدای نا مفهوم رو می شنوم : پشت سرمونه … ۲۰۶ آلبالویی … ……
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 45
قدمی سمت ماشین در حال سوختن برداشتم. پاهام توانائی سنگینی وزنم رو نداشت. با زانو روی خاک ها افتادم. قطره…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 65
کسری رو به من میگه : تو میای ؟ … ـ نه ، با یاشار همینجا میمونم ، شاید…
بیشتر بخوانید »