رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 33

4.6
(9)

 

داخل آشپزخونه میاد و میگه : فکر میکردم اهورا زودتر دست به کار شده باشه !
وا میرم … کسری از چی خبر داره ؟ … لبخند مهربونی میزنه و میگه : اهورا خاطر مسیح رو خیلی می خواد ، اون از تو و
فکر به تو کشیده بیرون … امروز دیگه زیادی تابلو بود که بد خاطرت رو می خواد مسیح !
چشمکی میزنه و میگه : روی مسیح تمرکز کن !
اخمو میگم : گمشوووو … مسخره ! … حالا انگاری هم اینو می خوام هم اونو …
کسری : ولی انگاری خیلی مسیح رو می خوای …
هول میشم و سمت گاز میرم … صدا بلند میکنم : ساغر … ساغر جان میای کمک ؟
کسری با صدای بلند می خنده و در عوض آروم میگه : چرا هول میشی پا خانومه منو وسط می کشی ؟!
هنوز می خنده که میگم : کوفت ….
صدا بلند میکنم : مسیح … آقا مسیح ، بیا کسری رو ببر …
مسیح هم از همون سالن جواب میده : کسری میام همونجا چالت می کنما ، بیا بیرون از اون آشپزخونه!
کسری با خنده بیرون میره و ساغر جاش رو پر میکنه … با کمک ساغر میز رو میچینیم … مامان ماهی باهاش گرم گرفته
و گاهی از خودش و خانواده ش می پرسه … ساغر با خجالت جواب میده .. از جای خالی خانواده ش کنارش و از برادر
معتادش … از شوهر اولش و اجبار خانواده ش برای ازدواج با اون تا طلاقش …
شاید تصویر ناخوشایندی داشته باشه … شاید برای اولین بار توی ذوق مامان ماهی بخوره اما دروغ نیست … همین که
دروغ نیست خوبه … به حال ساغر غبطه می خورم ….
الان غرق میشیم !
جا می خورم و سمت مسیح که کنارم ایستاده برمیگردم . خودش خم می شه و شیر آب ظرف شویی رو می بنده و میگه:
خیلی وقته آخرین ظرف رو گذاشتی ظرف شویی …
به عقب برمیگردم . مامان ماهی دستای ساغر که روی میز آشپزخونه س رو گرفته و با دلسوزی به حرفاش گوش میده…
کسری هر از گاهی از روی اپن راست و چپ خم میشه تا نتیجه ی حرفا رو توی صورت مامان ماهی ببینه … خوب که
متوجه می شم کسی حواسش به ما نیست به مسیح نگاه میکنم و میگم :
ببخشید ، حواسم نبود!
کجا بود ؟
گنگ نگاش میکنم که باز میگه : حواست … کجا بود ؟!

آب دهنم رو قورت میدم و میگم : کنار بچه ای که وجود نداره و همه فکر میکنن که وجود داره … ساغر خوش شانسه
چون دروغ نمیگه !
مسیح لبخند کجی می زنه و خم میشه ، بیخ گوشم میگه : همه چیز درست میشه !
منظورش رو نمیفهمم و صدای مامان ماهی میاد : خوش می گذره مسیح خان ؟!
کنایه می زنه و با شیطنت و ابروهای بالا داده به مسیح نگاه میکنه …. مسیح قافیه رو نمی بازه و میگه : دارم با زنم لاس
می زنم ، قراره بد بگذره ؟!
چشمای ساغر گشاد میشه و من سرخ میشم … مامان ماهی مبهوت می مونه و مسیح به من چشمک می زنه و از
آشپزخونه بیرون میره …. هر سه شوک زده ایم بابت این همه بی پروا و پررو بودن مسیح !
تند سمت گاز می رم و چای رو می ذارم دم بکشه ….
ماهی: ینی قشششنگ حیا رو خورده ، یه آبم روش !
همین موقع کسری به آشپزخونه میاد و میگه : مامان زنگ زدی عمه ؟ …
ماهی هول بلند میشه و میگه : خاک به سرم ، اصلا یادم رفت … برم یه زنگ بزنم …
بیرون میره و کسری چشمکی حواله م میکنه و میگه :
نه که دامادش علیل و ذلیل گوشه ی بیمارستان افتاده و از سمت دیگه مسیح بابت درگیری ازش شکایت کرده و زنشم
داد خواست طلاق داده و فردا نوبت دادگاه داره و نمی ره تا حاضر بشه … بعد چون از مسیح می ترسه بره و بگه یسنا رو
طلاق نمیده … برای همین بالاخره مامانم باید زنگ بزنه حال خواهر شوهرش رو بپرسه !
وا رفته از این همه چیزی که شنیدم خیره به کسری موندم که ساغر میگه : مسیح اونو زده ، اون رو تخت بیمارستانه بعد
مسیح رفته شکایت ؟
کسری حضور یه پارتی دم کلفت این جور وقتا و از همه مهمتر ترس بی اندازه ی نادر از مسیح بی تاثیر نیست ) با
صدای آروم ( خانوم خوشگلم !
نیش ساغر شل میشه و میگه : دیوونه !

کسری جووووون ، نگو الان میام می خورمت …
ساغر ععع ، کسری؛ نهان !
کسری سمت من برمیگرده که پوفی می کشم و باز سمت گاز برمیگردم و می گم : عین داداشش بی حیاس !
من حتی از دیروز و ماجرای نادر و بحثش با مسیح سوالم نکرده بودم ! …
بالاخره بعد از دور همی و چای و میوه میل کردن مامان ماهی و بابا کمال برای رفتن بلند میشن … کسری توی سرویس
بهداشتیه و ساغرم داره استکان ها رو آب میکشه …
منو مسیحم از جا بلند میشیم که کمال میگه :
شانس آوردی دیشب نیومدی خونه ، اونقدر شاکی بودم ازت که قطعا دعوامون میشد !
تند میگم : حالم بد شد دیروز فقط .. ینی … ینی مقصر مسیح نبود !
مامان ماهی لبخند میزنه و میگه : طبیعیه عزیزم ، بار شیشه داری …
باز لبخند روی لبم یخ می زنه … مسیح حال و هوام رو می فهمه و میگه : انگاری به قول کسری باید بگم منو ببرین
همون چهار راهی که پیدام کردین !
اونا می خندن و من فقط می خوام از خجالت آب بشم … من به زور خودم رو توی این خانواده جا کردم … به زور و دروغ…
مامان اینا خداحافظی می کنن و من روی مبل وا میرم … مسیح رو به روی من ایستاده و میگه :
بار شیشه داری ؟
سر بلند میکنم و لبخندش رو می بینم . بغض میکنم و میگم : دوست داره نوه ش رو ببینه …
مسیح تند خم میشه و نیم تنه م رو عقب می کشم و به مبل تکیه می دم … مسیح دستاش رو روی دسته های مبل
میذاره و صورتش رو به یه وجبی صورتم می رسونه و زل می زنه به چشمام و می گه : خب چرا نمیاری براشون ؟!
زبونم بند اومده و هنوز حرفاش رو برای خودم حلاجی نکردم که صدای ساغر میاد که به عمد سرفه های مصلحتی
میکنه!
کف دستم رو روی سینه ش می ذارم و عقب هلش میدم : برو کنار … مسیح زشته !
لبخندش عمق میگیره و صاف می ایسته … کسری می گه : انگاری حالا که مسیح وا داده باید مراقب باشیم ، مرتیکه
مکان عمومی رو با اتاق خواب تشخیص نمیده …
مسیح بیخیال روی مبل می شینه و میگه : تو خونه ی خودمم آرامش ندارم !

کسری محل نمیده ، جلو میاد و کنار من میشینه : دیگه حرف زدن با مامان ماهی با تو دیگه …
با من ؟؟!
کسری نه په … با عمه م…. من رو تو حساب باز کردما !
مسیح بیخود کردی باز کردی … قرض الحسنه س مگه ؟ …
رو به کسری چی بگم بهش آخه ؟
کسری بگو دختر خوبیه و تو حس میکنی من ازش خوشم میاد … بذار اول بفهمیم کلا به ساغر چه حسی داره !
بین گفته هامون صدای زنگ تلفن بلند میشه … همه به گوشی نگاه میکنیم ..
ساغر وااا ، یک نیمه شب کیه که زنگ میزنه ؟ ..
مسیح گوشی رو برمی داره و اخمو میگه : بله … الو … یاشار درست بنال ببینم چی زر می زنی … کی ؟؟!؟! … کدوم
بیمارستان ؟ … خب خب …
گوشی رو روی دستگاه می ذاره … تند از جا بلند میشم و کسری سمت مسیح می ره …
کسری چی شده ؟
کی بیمارستانه ؟
مسیح سمت اتاقش پا تند میکنه و همزمان میگه : اهورا ساره رو زده … ساره بیمارستانه و اهورا بازداشتگاهه ..
ته دلم خالی میشه … من کلا به اسم ساره آلرژی دارم .. اما پاتند میکنم سمت اتاق مسیح …
ساغر وای خدا …
کسری ای بر پدرت ساره !
وارد اتاق میشم و سمت کمد میرم … مسیح درحال بستن دکمه ی شلوارشه که میگه : کجا ؟ … کجا می خوای بیای ؟
خداروشکر یه جین یخی آماده پام هست و فقط مانتوی ساده و نخی تنم می کنم … شالم رو روی سرم میندازم ، همزمان
میگم : دق می کنم تا بیای …

مسیح حرف مفت نزن نهان ، بمون خونه …
کتش رو از روی تخت چنگ می زنه که عصبی میگم : تا باز از یادت برم و این بار قطعا ببرنم ؟!
عصبی صدا بلند میکنه : گه می خورن …
کسری به اتاق میاد : چتونه عین سگ و گربه می افتین به جون هم ؟ الان وقت دعواس ؟ …
از کنار مسیح می گذرم و از اتاق بیرون میرم … هر دوی اونا هم بیرون میان و همه با هول سوار آسانسور میشیم و مسیح
اخمو مونده … کسری میگه :
مسیح نریم اونجا توام هوار شی سر ساره …
مسیح محل نمیده و اخمو به من میگه : ببند دکمه های اون وامونده رو !
پوفی میکشم و کلافه دکمه های مانتوم رو می بندم و مسیح فهمیده از دستش دلخورم … این بار ساغر میگه : مسیح به
خدا با نادر دعوا کردی این پرونده هم میاد روی قبلی پارتی هم نمی تونه کاری کنه براتا ….
مسیح صدا بلند میکنه و صداش توی آسانسور می پیچه : دِهَههه …. ببندین دیگه .. گه زده سر تا پای زندگیمو برم اونجا
بگم اومدم عیادت ؟! …
بغض میکنم … رومو برمیگردونم و سمت در آسانسور نگاه می کنم … از توی آینه ی کار شده روی در آسانسور می
بینمش که به من نگاه می کنه و محل نمیدم …
مسیح می گه به زندگیش گه زده شده و نتیجه ی رفتن ساره و نبودنش اومدن من به زندگی مسیحه … مسیح ناراضیه؟
… معلومه که هست و حالا از بد شدن زندگیش داره حرف می زنه …
در باز میشه و بیرون میایم … کسری و مسیح جلو میشینن و منو ساغرم عقب سوار میشیم … از پنجره بیرون رو نگاه
میکنم … وزنه های نگاه گاه و بی گاه مسیح از توی آینه روی شونه هام رو حس میکنم …
هربار که می خوام با تورج حرف بزنم نمی شه … هربار که می خوام از کسری بخوام که گوشیش رو بده نمی شه … نمی
تونم به مسیح بگم و مسیح حتی ندیده از تورج کینه به دل داره … خودش گفته داغ عزیزم رو به دلم می ذاره … مسیح
حتی هیچوقت به من اجازه نداده از تورج باهاش حرف بزنم … از این که اون برادرمه و مسیح زیادی بی انصافه …
تورج برادرمه ؟ … تورج کیه اصلا ؟ … پشت تلفنی که به خونه مامان ماهی اینا می زنه از فروختن دخترشون حرف میزنه
و تورج به جز من و آسو هیچ جنس مونثی توی زندگیش نیست …. منظورش منم ؟ … آدم دزدای اون شب خونه ی
مسیح از طرف کی بودن ؟ …
سرم درد می گیره … دلم درد می کنه … اعصابم قاطی کرده و دلم از مسیح دلخوره ! … چرا امشب این همه مسخره س؟

روی ترمز میزنه و تابلوی کلانتری توی ذوق میزنه … همه پیاده میشیم و اول از همه مسیح داخل میره … بی اراده دست
ساغر رو می گیرم … من خاطره ی خوشی از کلانتری اومدنم ندارم !
امشب ، این کلانتری کمی خلوت تره … سر و صدا و دعوا و بحث هست … اما خلوت تره … یاشار تا ما رو می بینه از
صندلی بلند میشه و مسیح هنوز از راه نرسیده می پرسه : کو اهورا ؟ … چی شده ؟ … کجا ساره رو دیده ؟
یاشار دیوث خیلی وقته می ره سراغ اهورا … بچه رو انداخته گردن اون … منتها این بار اهورا از خجالتش در اومده سر
و صورت کبود تو بیمارستانه … خورده به پیسی پول می خواد … حالام شکایت کرده … اسم تو رو هم آورده … عین سگ
می ترسه که بری و …
کسری ول کن اون بی ناموس رو … اهورا کدوم گوریه ؟
یاشار بازداشته …
کسری سند بیاریم گرو ؟ …
مسیح کدوم بیمارستانه ؟!
یاشار دلنگرون مسیح رو نگاه میکنه …. مسیح به دهن یاشار زل زده تا آدرس بیمارستان رو قاپ بزنه … همین موقع یه
پسر دستبند به دست شونه به شونه ی من می خوره و مسیح که انگار زخمیه و همون پسر روی زخمش نمک پاشیده …
بازوی منو میگیره و کنار میکشه …
تخت سینه ی پسری که دستش به دست یه سرباز از خودش بچه تر دستبند خورده میزنه و میگه : هوووووش … حرومزاده
چش و چالت کوره ؟
مردکه مفنگی با دیدن ظاهر و اون هیکل خود ساخته ی مسیح وا می ره و با صدای تو دماغی میگه : چی ؟ … ن .. نه
به قرآن …
آستین مسیح رو می گیرم : مسیح ولش کن …

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫23 دیدگاه ها

      1. ادمین جان یک کلمه بگو نمیزارم تموم شه مگه میشه نویسنده پارت ننوشته باشه بعد تو کانال تلگرامی پارتاشو بزارن هر چند اون کانالم دست کمی از شما ندارن اما خانوم شاهین فر یه پست گذاشتن و گفتن که این بی نظمی ها مقصر نیستن چون ایشون رمانو کامل بهتون دادن….

  1. ادمین بیا شما برو با این خانم حرف بزن اینستا بگو یه روز وقتشو بذاره این لامصبو تموم کنه و هم خودشو راحت کنه هم مارو به اندازه پنجتا رمان علاف این شدیم اه
    قصد بی احترامی ندارم ولی البته این قضیه برا هرکی آب نداشت برا شما نون داشت بازدید سایتتون عالی شده😐

  2. با سلام
    نظر و دیدگاه ما رو خواستین اما من یه سوال دارم از شما، ایا این نظرات و دیدگاهها برای شما اهمیتی هم دارن؟ همه دارن عاجزانه از شما خواهش می کنن که پارت های بعدی رو بذارین اما هیچ توجهی به خواسته های دوستان نمیشه هر بار اونقدر انتظار پارت بعدی رو می کشیم که پارتهای قبلی یادمون میره بعد باید واسه یاداوری دوباره قسمتهای قبلی رو یه دور بخونیم اگر واقعا اینقدر سخته براتون ادامه ندین شما هم مثله اون کانال تلگرامی که این رمان رو میذاشت رک و راست بگید منتظر نمونین قسمتهای بعدی خبری نیست

    1. امین کانال جدیدا هر به هفته به پارت میزاره
      امروزم پارت تکراریه هفته قبل گذاشته
      معلوم نیس این مسخره بازیشان کی توم میشه

  3. نویسنده ای که اینطوری باشه که نتونه مخاطباش رونگه داره که نویسنده نیست>>میدونم ادمین عزیز تقصیرشما هم نیس ولی دیگه رمان انلاین نذارین>>>

  4. اینهمه غر میزنیم کیه جواب بده
    کلا رمانش سرکاریه
    ماهی چند خط تو دوپارت میزارین ماهم که هی بگیم کی پارت بعدی میاد

  5. اصلا نویسنده ایقد دیر به دیر پارت مینویسه که یادش رفته خعلی چیزا رو مثلا اینکه نهان تو پارت 31دوره ماهیانش تموم میشه بعد الان دوباره اشاره شده به همون شبی که مسیح نهان رو برده خونشون و حالش بد بوده معلوم چی به چیه اصلااا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا