رمانرمان عاشقتم دیونه

رمان عاشقتم دیونه جلد یک

5
(1)

 

رمان عاشقتم دیونه

 

نویسنده : حانیا بصیری

ژانر: #عاشقانه #طنز

جلد اول

داستان درباره دختریه که از قشر تقریبا متوسط جامعه است و شغل پدر مادرش سرایداریه، دیانایه قصه ما دانشجوی رشته مهندسی معماری و تک دختر این خانواده،اما با وجود اینکه پدرو مادرش تلاش میکنن تا اون کم و کسری در زندگیش احساس نکنه اما دیانا دوست داره روی پای خودش بایسته…

باعصبانیت تو پیاده رو راه میرفتم و به خودم فوش میدادم:

__ آخه دختره خر توباید انقدر به یه مرتیکه غوزمیت روبدی که توروبخاطر نیم ساعت تاخیر ازکلاس بندازه بیرون؟ هان؟پس کجااارفت این انسانیت؟ پس احترام گذاشتن به حقوق دیگران چی شد؟

خاک توسرت دیانا خاا… دهنمو مثل چی یه متر واکرده بودم که بگم خاک یهوحرف تودهنم ماسید، یه پسرخوشکل از کنارم رد شد،

-هی وای،ببینش چه خوشکله این!

هنوزحرفم تموم نشده بود که پام گیر کردبه یه سنگ مزاحم همونطورکه روهوا و زمین معلق بودم به این فکر کردم که وویی الان دستشودورکمرم حلقه میکنه و منم مثله کوالا بهش میچسبم.

داشتم باخودم خیالبافی می کردم که شپلق همچین باکله خوردم زمین که چشمام داشت از کاسه سرم میزد بیرون

اون پسره هم بلانسبت گاو از کنارم رد شد و رفت.

دورو برو دیدزدم ببینم کسی دیدتم، که دیدم بلهه ماهیچ جانخوردیم زمین اومدیم جلو لونه زنبور روزمین بنر شدیم.

سردر مجتمعی که جلوش خوردم زمین ونگاه کردم:

“مجتمع تجاری مهرسام “

اوه مای گاد چه تصادفی پسر شریک ناشریک آقای تاجیک ،

-آآآی سرم.

ازجام بلندشدم و کوله پشتیمو روشونم انداختم وراه افتادم توحین راه به ماشینای گرون قیمت توخیابون نگاه میکردم وهرچند دقیقه یکبار ازسرحرص یه لگد بهشون میزدم و درمیرفتم والا بچه خرپولای تازه به دوران رسیده، خدایا صنمت رو شکر یکی مثل اینا انقدر پولدار یکی مثله ، مثله ،…

به اطراف نگاهی کردم، نه دیگه بی انصافیه، ماانقدربدبختم نیستیم یه زن فقیرو بغل خیابون درحال گدایی دیدم سریع گفتم:

-مثل این ؛خدایا ببینش این انصافه!!؟ نه من میخوام بدونم این انصافه؟

یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد، ولی نه زنگ گوشی من نبود!

برگشتم دیدم همون زنه گوشی شو دراورده داره حرف می زنه.

 اولش جا خوردم بعدش گفتم:

– که چی؟ مگه فقیر بیچاره دل نداره اینم گوشی لازم داره خو.

یکم برگشتم عقب،باچشمای درشت شده از تعجب گفتم:

-لامصب آخه اپل؟

روبه آسمون کردموگفتم:

-خدایا ،اوکی حله،خودت کاراتو بهتر میدونی.

سوار تاکسی شدم، ای بابا الان سه ساعت از اوضاع جامعه حرف میزنه، نه بزار ببینم،

اوه تاکسی نارنجیه، این نارنجی هاتخصصشون اقتصاد و تورم و این حرفاست.

راننده تاکسی تا دهنشو باز کردحرف بزنه سریع گفتم:

– آقا میدونم کرایه خونه رفته بالا ، بنزین آزاده شده، نون گرون شده. خیابونا شلوغه، ترافیک سنگینه، به جان خودم همشونو میدونم اصلاً… دلیل همشونم منم، شما فقط بگازون زود برسیم .

راننده تاکسی بیچاره با تعجب گفت:

-خواستم بپرسم کجا برم!

اوه اوه اوه عجب سوتی دادم.

-نیاوران… لطفا.

-چشم .

ایییی خدا منو این رسوایی عالم،آبروم رفت اصلاً همش تقصیر این باباست اگه به من گیر نده بزاره کار کنم یه ماشین قسطی بخرم اینطوری نمیشه.

تاکسی جلو خونمون نگه داشت، کرایه رو حساب کردم و

 

 پارت های رمان   https://goo.gl/k6kGko

 

لینک و کپی کنید و در تلگرام پیست کنید

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا