رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 32

4.1
(9)

 

برای صبحونه دور هم می شینیم که کسری میگه : می ذاری بمونه ؟
مسیح کلافه نگاش میکنه و میگه : تا ک ی ؟
میپرسم : چی شده ؟
اهورا به کسری اشاره میکنه : مرتیکه اونقدر رفته خونه ساغرو اومده که در و همسایه ساغر رو به هم نشون میدن !
پوفی میک شم و میگم : خب چه اشکال داره بمونه ؟
مسیح نگام میکنه و میگه : پرسیدم تا ک ی !؟
خب چرا نمیریم خواستگاری تموم شه ؟؟!
همه شون به من زل میزنن که خجالت زده میگم : حرف بدی زدم ؟
کسری ساغر خانوم هنوز دو دله !
ساغر کسری ما حرف زدیم …
کسری ما گه خوردیم … همینو می خوای ؟ …
ساغر حرف نمیزنه و دلگیر با رو میزی آشپزخونه بازی میکنه …
ععع کسری …
کسری من یه گهی خوردم گفتم صبر میکنم تا راضی شه ، خانوم راضی هم نمیشه … حالا میخوام بزنم زیر حرفم ..
آقا اصلا ما نامرد !
یاشار لقمه ی نون و پنیرش رو دهنش می ذاره و با دهن پر به مسخره می گه : عاقا تو خر اصلا !
اهورا پس کله ش می کوبه : ببند گاله رو حالمون دگرگون شد !
تند میگم : خب بمونه اینجا یه مدت ، مامان ماهی بیشتر باهاش آشنا میشه … اصلا میگیم شب شام حاج بابا اینا هم
بیان ساغر رو ببینن …
مسیح پوفی میکشه : نخیر … سه تا خل کم بود ، توام اضافه شدی …
کسری داره خواهری میکنه در حقم …
مسیح گ ل می گیرم دهنتوها !
ساغر من … خب من خانواده م …

کسری تند بین حرفش میاد و میگه : خانواده چیه ؟ اون داداشه عملیت که دادت به اون حروم زاده ؟؟ یا اون بابات که
گفت با رخت عروسی رفتی و با کفن برنگشتی پس حق نداری پات رو بذاری خونه م ؟ ..
ساغر بغض میکنه و جای اون من براق میشم سمت کسری : هرچی که باشه ، اسمش خانواده س … خانواده کسری خان
… ساغر از تو بهشون میگه ، خواستن میان زیارتت کنن و باشن تو مراسم ، نخواستنم نمیان و مامان ماهی برای ساغرم
مادری میکنه …
اهورا خوب می بُری می دوزیا …
من می شناسم مامان ماهی رو ! … اون … اون برای منم مادری میکنه !
همه سکوت میکنن و منم بغض میکنم با ساغر .. کلمه ی خانواده برای منم زیادی نا آشناس … دست مسیح روی دستم
که روی میزه میشینه و میگه : تو می خوای بمونه ؟ …
بغض کرده میگم : خب اونم … ینی ساغرم جز کسری کسی رو نداره …
انگاری من حس و حال ساغر رو درک میکنم … می فهممش … داغ دل ساغر تازه میشه که با صدا زیر گریه میزنه …
کسری عصبی روی میز میکوبه و میگه : بفرما …. سگ برینه تو این زندگی که هر طرفش رو جمع میکنی یه جا دیگه
ش مچاله میشه !
بلند میشه و از آشپزخونه بیرون میره که به مسیح میگم : تو رو خدا …
پوفی میکشه و میگه : با موندنش که جای منو تنگ نمیکنه … بمونه !
با چشمای اشکی لبخند میزنم و به ساغر نگاه میکنم : بسه دیگه لوس … درست میشه …
چیزی نمیگه و اهورا روی شونه ی یاشار میزنه : فکر کنم فقط منو تو تنها موندیم …
یاشار که همچنان در حاله با اشتها خوردنه میگه : زر نزن ، من سحرناز رو دارم … خودت مشنگ موندی !
برای بار دوم اهورا بهش پس گردنی میزنه و میگه : دیوث !
*
ببین ساغر … ببین خوب شده …
در قابلمه رو می بنده و سمت من برمیگرده : چه قشنگ درستش کردی !

کیف میکنم و همین موقع کسری داخل میاد . سمت کانتر میره و با دستاش خودش رو بالا می کِشه و لبه ی اون می
شینه : به به ، چه بویی … چه دکوری … جفتتون روی همدیگه شاید یه عروس کامل بشین برای مامان ماهی !
با غیض میگم : خوبه حالا جفتمون با هم یه عروس کامل میشیم … شما که جفتتون روی هم یه پسر کامل برای حاج
بابا نشدین !
ساغر غش غش می خنده و کسری با عشق نگاش میکنه ، اما میگه : رو آب بخندی موز مار … از الان بگم رفت و
آمدمون با مسیح کمه ها ، معلوم نیست فردا پس فردا زنش چی تو گوشت بخونه …
ساغر برو بابایی می گه و باز سمت گاز برمیگرده . هنوز به خاطر بحث سر میز صبحونه از کسری دلخوره … با چشم و
ابرو به کسری اشاره میکنم .. می فهمه منظورم اینه که از دلش دربیاره …
خودم از آشپزخونه بیرون میام و صدا میزنم : مسیح … مسیح کجایی ؟ ..
بیا اتاق !
به اتاقش میرم و میگم : ععع ، تو که هنوز آماده نشدی …
سرگرم لب تابشه و همزمان میگه : ننه بابام میان بعد من برم شیک و پیک کنم ؟!
خب پاشو حداقل …
نگاهش رو از لب تاب برمیداره و میگه : دقیقا از من چی می خوای ؟
لبخند میزنم و میگم : که بیای پیشمون …
لبخند کجی میزنه و لب تاپ رو میبنده و میگه : امر دیگه ای هست ؟!
ذوق زده میگم : عرضی نیست سرورم !
ذوق زده میشم و کسی چه می دونه ته این همه آزادی که برای خودم گذاشتم بابت دل بستن به مسیح به کجا ختم
میشه ؟!
*
ظرف های سالادی که خودم تزیین و دیزاینشون کردم از یخچال در میارم و روی میز می ذارم … به ساغر نگاه میکنم
و با خودم میگم بس که ناخون هاش رو جویده زخم نشن صلوات !
وااای ساغر ، این همه استرس برای چیه ؟
اگه بیان می خوای بگی من کی ام ؟

رک میگم : دختر بابات …
صدای خنده ی مسیح از پشت سرم میاد که به سمتش بر میگردم . چشمام و دلم چراغونی میشه وقتی توی تی شرت و
شلوار راحتی سفید رنگ می بینمش و اندامش درشت تر به نظر میاد …. جلو میاد و میگه : نمیری انقدر قشنگ معرفیش
میکنی …
می خندم : خب از صبح هزار بار بهش گفتم …
ساغر کسری کجا رفت اصلا ؟
نگاش میکنم و چشمکی می زنم : الکی مثلا از تو خبر نداره اینجایی ، یه ربع ساعتی بعد از بابا اینا میاد !
حواسم به ساغره که مسیح لپم رو میکِشه و میگه : مارپل !
صدای زنگ میاد و ساغر از جا می پره : یا امام رضا !
مسیح می خنده : زهره مار ، انگار جن اومده …
به سمت آیفون میره و میگم : تو رو خدا بگین من غذاها رو درست کردم …
صدای مسیح رو می شنوم : نه که اونا نمی دونن هیچی بارت نیست …
اخم میکنم : عععع مسیح !
صدای خنده ش رو می شنوم … در خونه کوبیده میشه که تند بیرون میرم . مسیح درو بازمیکنه … صدای غر غر مامان
ماهی رو میشنوم : اصلا چه معنی میده با ما نیاد بیرون ؟ ..
کمال بسه خانوم ، بزرگ شده . نمی تونی جلوش رو بگیری که …
مسیح سلام ، چی شده ؟
کمال سلام ، از مامانت بپرس .. ) رو به من ( سلام دخترم …
با لبخند میگم : سلام بابا ، خوش اومدین …
ماهی ) رو به مسیح ( سلام مامان جان ، داداشت رو میگم … هرچی زنگ زدم گفتم با ما بیاد گفت کار داره بعد خودش
میاد . ) رو به من ( تو خوبی عزیزم ؟
مرسی مامان جونم ، خوش اومدین ..

مسیح: بچه که نیست، خودش میاد !
همه روی مبل میشینن که به مسیح میگم : مسیح ، ساغر کجاس ؟
مسیح: تو آشپزخونه بود که …
ماهی: ساغر کیه ؟
دوستم ، قبلا تو عروسی خواهر اهورا اومده بود …
ماهی لبخند میزنه : بیچاره حتما کلی خجالت کشیده خودش رو حبس کرده !
تنها بود ، گفتم یه مدت بیاد پیش ما …
کمال : خوب کردی ، خودتم از تنهایی در میای !
من برم ، میام الان …
سری تکون میدن که به اتاق مسیح میرم … ساغر وسط اتاق ایستاده که میگم : ذلیل نشی بچه ، من باید هی دنبال تو
بدوم ؟ بیا دیگه …
ا … اگه … اگه قبولم نکنن .
جلو میرم و بازوهاش رو توی دستام میگیرم ، زل میزنم به چشماش و میگم : رک و خواهرانه بهت بگم که انتظار نداشته
باش همون بار اول بگن به خانواده خوش اومدی … کمی زمان میبره ، اما کسری ارزش جنگیدن داره .. عشقی که بهت
داره رو حتی من هم لمس کردم و حس کردم ، ینی خودت حس نکردی ؟!
چیزی نمیگه که میگم : بدو برو الان مسیح میاد جفتمون رو می خوره …
لبخند بی جونی میزنه و میگه : بس که غوله شوهرت !
نگووو ، جذاب و هیکلیه !
اوهوع ، از کی تا حالا ؟
شیطون میگم : خب دیگه !
با لبخند و استرس بیرون میره … بهش حق میدم . اما اون از من یک هیچ جلوتره … اون اول کار رو نمی خواد با دروغ
شروع کنه … اون به علاقه ی کسری به خودش اطمینان داره … پوفی میکشم و نمی خوام امشب بغض کنم یا گریه
کنم …

منتظر فرصت مناسبم که از کسری تلفن رو بخوام ! … من هنوز با تورج حرف نزدم … اینم می دونم تورج دیگه به گوشی
کسری زنگ نمیزنه تا من زنگ بزنم … من نگران تورجم ، اونم نگران منه ؟!
سری تکون می دم و از اتاق بیرون میرم … فکر کردن بسه ! … ساغر رو می بینم که مشغول تعارف آب میوه به مامان
ماهی و بابا کماله … مامان ماهی زود جوش می خوره با همه و ساغر هم از این قضیه جدا نیست … صدای زنگ آیفون
میاد و مسیح دکمه رو می زنه … به آشپزخونه میاد … کنارم می ایسته و میگه :
کره بز اگه نَرینه تو جریان شاید بشه جوشش داد !
اخمو سمتش برمیگردم و میگم : تو چرا اینقدر بی تربیتی ؟!
نمایشی چشماش رو گشاد میکنه و میگه : عععع من شنیده بودم دخترا از پسرای بی ادب خوششون میاد !
به چشمای پر از شیطنتش از همین فاصله ی یه قدمی خیره میشم و بی هوا می گم : همینطوریشم دلبری !
لبخند اونم مثل لبخند من همون روی لب می ماسه و طوری خیره میشه به مردمک چشمام که می فهمم چه گندی زدم
و طبق عادت دستم رو روی گونه م میذارم ….
این همه حرارت بابت این همه نزدیکی یهویی به مسیحه ! … مچ همون دستی که روی گونه م هست رو میگیره و از
گونه م فاصله میده …. میگه : به چشم یه نفر بیام ، بقیه به درک !
با منه ؟!؟! … از به چشم من اومدن حرف میزنه ؟ نمی دونم چقدر تو چشمای همدیگه خیره ایم …
شام چی شد پس ..
جا می خورم و یه قدم عقب میرم … مسیح اما بی اهمیته به صدای کسری و به بودنش بین چهار چوب آشپزخونه … بی
اهمیته و هنوز مچ دستم رو ول نکرده … نگاه خیره ش به من رو هم برنداشته ! خجالت میکشم و زیر لبی می گم :
مسیح!
پوفی میکشه و دستم رو ول میکنه … سمت کسری برمیگرده و میگه : کارد بخوره اون وامونده ت رو !
از کنار کسری می گذره و داخل میره … کسری بهت زده به مسیحی که سمت پدر و مادرش میره خیره س و با همون
حالت میگه : وا داد بالاخره !؟
عععع کسری ..
سمت من برمیگرده و میگه : مرض و کسری ، اصلا از صبح داداشم شیش میزنه !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫25 دیدگاه ها

  1. من رفتم دایرکت نویسنده و باهاشون حرف زدم طبق گفته شون رمان تحویل ادمین دادن و میگن زمان پارت گذاری و اینا هیچ ربطی ب من نداره و جالبه ک ادمینم میگه نویسنده تقصیر کاره من هیچ کارم.. یعنی عاشق این هماهنگیاتونم😏😏😏😏
    من ک دیگه این رمانا نمیخونم چون صددرصد وسط رمان میخان نزارن دیگه ک کتابش کنن این از من شما هم اگه عاقل باشین ادامهنمیدین..
    درست رمان قشنگیه اما واقعا شورشا بردین دوسه هفته دوتا خط هه

  2. عاقا قبول نیست
    من هی میرم تو کف
    ای چه وضشه
    مسخره فروشی باز کرده نویسنده
    حال میکنه تو خماری بمیریم
    بزارید پارتای بعدی رووووووووووو
    عاقا خو دیگه

  3. کسی هست ک رفته باشه پیج نویسنده این انتقادارو بهش گفته باشه؟ اگه نه لطفن اونایی ک اینستا دارن همه باهم برین کامنت بزارین شاید فرجی شد😕

    1. تا جایی که من رفتم دیدم هیچکسی تو پیج نویسنده بابت دیر گذاشتن پارت های این رمان گله نکرده، رمان های دیگه شون ولی چرا . کلا ما ها همینجوری هستیم، زورمون به دیوار کوتاه که اینجا القضا ادمین محترمه میرسه.
      اگه همه خواننده های این رمان اعتراض خودشونو به خانم شاهین فر برسونن شاید گوشه چشمی هم به ما مخاطبان این رمان کرد و به قول شما فرجی شد.

      1. عزیزم من به آدمین محترم این وب سایت کاری ندارم ایشون خودشون از کانالی رمان رو برمیدارن …انگار مشکل از آدمین اون کاناله و خانم شاهین فر گفتند که به
        آدمین کانال رمان رو دادند…خودشون هم از این وضعیت ناراضی هستند…و آدرس کانالی هم پایین پست معرفی رمان گذاشتن میتونید اونجا هم سر بزنید

  4. سلام ادمین جان می بینم که به سلامتی رمان مرگ نواز و هم گذاشتین تو سایت این داستان کامل شده یا نه مثل هزار چم نشه.بخونیم نخونیم چی کار کنیم

  5. وااای انتظار به سررسید مرسی نویسنده و ادمین و یوم الله دهه فجر و با تشکر از رهبر و مسئولین که بلاخره صدای مارو شنیدن زود بذارین این لامصبو تموم شه هم ما راحت شیم هم شما 😐

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا