رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 37

4.4
(8)

می خنده و با یه حرکت بلند میشه … تموم تنم تیر میکشه از درد دلم ! … منو بغلش نگه داشته و چهره م در هم می شه
از دردی که می ترسم بار آخر نباشه و باز تجربه کنم این همه حال بدم رو ! …. شقیقه م رو می بوسه ..
آماده شو بریم دکتر …
نگاش میکنم و میگم : خیلی بَده حالم … همیشه همینطوریه ؟!
با بچگی حرف میزنم و مسیح میخنده … بینیش رو به نوک بینیم مماس میکنه و میگه : همیشه هرطوری که تو بخوای
پیش میریم. … همییییشه !
روی همیشه گفتنش تاکید داره … تازه می فهمم چه گندی زدم و با مشت به بازوی عین سنگش می کوبم و میگم :
مسسسسیح !
با همون خنده ی روی لبش سرش رو بین کتف و گردنم فرو می بره و با صدایی که رگه های خنده ی لابه لاش زیادی
تابلوعه میگه : جووووون مسیح !
*
صدای عصبیش باز بلند میشه : لازم بود الان جناب عالی تشریفت رو بیاری اینجا ؟ … نباید الان می رفتیم دکتر ؟ رنگ
به رو نداری …
پوفی میکشم و کمی جا به جا میشم … واقعا حال خوشی ندارم … سمتش برمیگردم : مگه نشنیدی کسری گفت با مامان
اینا دعواش شده …
غلط کرد دعوا کرد ، مگه شما قرار نذاشتین اول تو بحرفی باهاش بعد خود کسری با مامان ماهی حرف بزنه ؟ … پ
چی شد ؟
من چه بدونم ؟ … حتمی طاقت نیاورده تا من بگم …
بوق میزنه تا باغبون خونه درو باز کنه و همزمان میگه : کسری گه خورده ، خربزه خورده پای لرزشم باس بشینه … ساغر
و می خواد اون عقد کنه ، نه تو که هی می پری وسط ماجرا …

-وا ، ما کمکش نکنیم کی کمک کنه ؟
پیر مرد بیچاره درو باز میکنه و مسیح باز سمت باغ راه می افته و جواب میده : من گفتم کمک نکن ؟ من الان اینو
گفتم؟ من میگم رنگت هنوز عین میت پریده س …. پای حال و هول دی …
تند خم میشم و دستم رو جلو دهنش میگیرم ، پشت فرمونه و باغبون خونه چپ چپ نگامون می کنه … می دونم صدای
مسیح رو نشنیده و فقط تعجب کرده از این به جون مسیح افتادنم و جلوی دهنش رو گرفتنم …
با اون همه جیگر و کوفت و زهره مار که مسیح به زور به خوردم داده بازم سر تا پای جونم درد میکنه و حتی نمی تونم
درست بشینم … میگم : مسیح زشته … مسیح به خدا زشته ….
می خنده و دستم رو هل میده میگه : با زن اون که نخوابیدم زشت باشه …
خیلی بی حیایی …
اخم میکنم که میگه : بدبختی گیر کردما …. من نخوام زنم روز بعد از مزدوج شدنش با من بیاد اینجا باید کی رو ببینم ؟
جلوی ساختمون نگه میداره که دهنم رو کج میکنم و اداش رو در میارم : با زن اون که نخوابیدم !
چهره م رو درست میکنم و اخمو نگاش میکنم : همین یه قلم رو کم داری اونم برو کامل کن !
پیاده میشم و صدای خنده ی مسیح بلند میشه … حرصی و اخمو از پله ها بالا میرم و به سر گیجه م اهمیت نمی دم …
صدای باز و بسته شدن در ماشین مسیح رو از پشت سرم می شنوم و بعد صداش رو : نهان …. نهان اوووی …
خنده م میگیره با این صدا کردنش … به در نیمه باز ساختمون می رسم که صدای بلند کسری رو می شنوم که داد می
زنه :
چشه مگه ؟ چی کم داره ؟
ماهی سر تا پاش ایراده … اگه شوهر سابقش پیداش بش ..
کسری بین جمله ش میپره و با عصبانیت جواب میده : به گور باباش خندیده تخم سگ ، فک کردی می ذارمش؟
جو داخل خونه مناسب نیست و دو دلم برای داخل رفتن که مسیح کنارم میرسه و با دست درو هل میده .. اول خودش
داخل میره و منم دنبالش که رو به کسری پرخاش میکنه : صدات رو بیار پایین ، سر جالیزه ؟
کسری کلافه و آشفته روی مبل وا میره و مامان ماهی تند گلایه میکنه :
به موقع اومدی … بیا که داداشت یه جو عقل داشت که اونم باد برده انگاری خداروشکر !
کسری باد برده یا تو خوردی ؟ …

مسیح خنده ش میگیره و میگه : ععع …
کسری: والا به امام حسین … از صبح داره مغز منو می خوره … ایها الناس من از دوست نهان خوشم اومده . کار ندارم
شوهر کرده، نکرده یا خانواده ش چه مدلی هستن … من از مدل خود دختره خوشم اومده !
مسیح پاشو بریم یه باد به کله ت بخوره . بعدم بریم دنبال اهورا …
کسری از جا بلند میشه و قبل بیرون رفتن میگه : ماهی خانوم من حرف آخرمو همین اول زدما … نری مثل مسیح برام
هر ننه قمری رو کاندید کنی بگی بیا برو بگیرشا …
مسیح سمت در هلش میده و قبل بیرون رفتن رو به مامان ماهی میکنه : نهان یه خورده حال نداره … جون تو و جون
نهان … فعلا !
بیرون میره و من تند دنبالشون راه می افتم ..
ماهی تو کجا ؟
نگاش میکنم و میگم : کار دارم با مسیح …. بعد میام ، فعلا مامان ماهی …
تند از پله ها بالا میرم که پام سر می خوره و با باسن روی پله می افتم .
آخ خدا …
دردم از صبح مونده بود و اینم شد قوز بالا قوز … مسیح که در ماشین رو باز کرده بود تا سوار شه با دیدن منو افتادنم تند
کنار میکشه و از پله ها بالا میاد : ای بر پدرت کسری دیوث با این زن گرفتنت …
خود کسری هم تند از صندلی شاگرد پیاده میشه و هر دو میان سمتم … هر کدوم یه سمتم می ایستند و من اشک تو
چشام جمع شده … واقعا درد بدیه و خصوصا اگه خونریزی هم داشته باشی ولی برای مسیح لب تر نکنی که مبادا گیر
بده، ولی الان گندش در اومده انگاری !
مسیح داری گریه میکنی ؟ چت شد ؟
کسری نهان … نهان، الو … صدامو داری ؟ …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫14 دیدگاه ها

  1. خوشم میاد ادمینم دیگه جواب کسی و نمیده.هه. یادمه یبار یکی گفته بود نویسنده گفته زمان پارت گزاری با من نیست و من پارتارو تحویل دادم، ادمینم ک همینو گفت. این همه از زمین و آسمون بلا میاد واسمون بس نیست اینجاهم باید حرس بخوریم. ادمین جان خو بگو زمان پارت گزاری دست کیه ما بریم یقه همونو بگیریم

      1. بله متوجه هستم که همه دارن از دست نویسنده شکایت میکنن ک چرا دیر ب دیر مینویسه. اما یکی از دوستان تو پیج نویسنده ازشون شکایت کرده بود بابات این موضوع که ایشونم گفته بودن من پارت هارو به موقع تحویل میدم. به هر حال ما همچنان دستمون ب جایی بند نیست و تنها کاری ک میتونیم انجام بدیم انتظاره😣

        1. اینطور که من فهمیدم نویسنده رمانو به ادمین یه چنل تلگرام تحوبل دادن و ادمینه اینجام از کانال اون خانوم پارت میذاره تو سایت.مشکل اصلی اون ادمین چنله

  2. اگه بخوان نویسنده به همین طریق پیش برن طرفدار هاشون رو از دست میدن چون خواننده تحمل نداره انقدر صبر کنه از من به شما نصیحت خیلی پیگیر نباشین چون من اولا خیلی میومدم تو سایت میدیدم نیست خیلی ناراحت میشدم

  3. بعد صد سال بالاخره دو خط از رمان روگذاشتین
    بابا توروخدا اخه این چه وضعشه
    نویسنده یه هفتس داره این دو خط رو مینویسه؟
    ای بابا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا